در نبرد ابدی بین ذهن و قلب ، کدامیک را دنبال کنم؟

قلب

“تو باید به قلبت گوش فرادهی و آنرا دنبال کنی، درغیر این صورت او میلیون ها راه پیدا می کند تا به تو یادآوری کند که چیزی اشتباه است!”

احتمالا یکی از بیشترین جملات کلیشه ای که تا بحال در معنویت شنیده اید، “از قلبت پیروی کن” یا “follow your heart”  است. همه در حال گفتن جملاتی این چنین به یکدیگرند: “به ندای درونت گوش بده” یا “از شهودت پیروی کن”.

ولی متاسفانه قلب ما صدایی بلند ندارد که به ما بگوید از این راه برو یا این راه را انتخاب نکن. بنابراین چطور می توان ندای آنرا از صداهای دیگر درونی تشخیص داد؟ چگونه می توان فهمید که داریم از قلبمان پیروی می کنیم یا از ذهن مان؟!

inner-voice


این کلیپ می تواند برایتان جالب باشد: “شهود قلب به کمک علم به اثبات رسید!!!


شهود اولین همراه انسان

این مهم است که به یاد بیاوریم اولین و مهمترین چیزی که با آن متولد می شویم، تمایل به پیروی از قلبمان است. یک کودک بر مبنای ذهنش تصمیم نمی گیرد. همه تصمیمات او بر این اساس اند که چه احساسی دارد. اگر احساس شادی داشته باشد، می خندد و اگر عصبانی یا گرسنه باشد، گریه می کند و فریاد می زند. هیچ فکری در سر او نیست که این کار چقدر می تواند مسخره بنظر برسد که لحظه ای بخندد و لحظه بعد گریه و زاری راه اندازد.


آنچه جامعه از ما می سازد

در طی زمان، ما این توانایی طبیعی برای اداره زندگی براساس انرژی های جسمانی و نشانه هایش را از دست می دهیم، زیرا که شروع به آموختن قواعد اجتماعی می کنیم. ما کشف می کنیم که چه رفتارهایی مناسب اند و چه کارهایی نامناسب. سپس شروع می کنیم شخصیت مان را بر اساس آنکه چطور می اندیشیم، شکل می دهیم. نه فقط جامعه بلکه خانواده و دوستان هم از ما انتظار دارند درست رفتار کنیم و زندگی معقولی داشته باشیم.

همه این گوش دادن به دیگران و عقاید و معیارهایشان در مورد اینکه چه چیزی خوب است یا چه شغلی مناسب است و چه چیزهایی بد است، ما را مستقیماَ به سمت خود تحلیل گرمان (که در سر ما واقع شده) می کشاند و ما را از احساسات حقیقی مان که در قلبمان واقع شده دور می کند.

ما تصمیمات مان را از دیدگاه آنچه خوب و قابل قبول است یا آنچه بد و غیر قابل قبول استذهن، بررسی می کنیم. این ها کاملا بر مبنای شرطی شدن های ماست که مجموعه ای از داده هاست که از تلویزیون، فرهنگ، اجتماع، کتاب هایی که خوانده ایم و غیره جمع آوری کرده ایم. مشکل اصلی این است که بیشتر مردم آگاه نیستند که مغزشان پر است از چیزهایی که خوانده، شنیده یا از تلویزیون و دوستانشان دریافت کرده اند. آنها واقعا فکر می کنند که خودشان همه این ایده ها را تولید می کنند که این به نوبه خود، تشخیص بین الهامات قلبی و افکار ذهنی را دشوارتر می کند.


نقطه شروع رهایی کجاست؟

اگر این گفته درست باشد که آنچه از قلب می آید طبیعی ست و آنچه از ذهن می آید حاصل آموزش، پس می توانیم این گونه بگوییم که گوش نکردن به صحبت های ذهن و بازگشت به راه طبیعی زندگی نقطه شروعی ست که ما را قادر می سازد تفاوت بین قلب و ذهن را تشخیص دهیم.

“هر چقدر خاموش تر شوی، چیزهای بیشتری خواهی شنید”   رام داس

meditation


چگونه دوباره شهود را بیدار کنیم؟

همه چیزهایی را که فکر می کنید درباره چگونگی زندگی کردن می دانید، فراموش کنید. همه باید و نباید های دیگران را دور بریزید. هر کسی که در زندگی ملاقات می کنید، ایده ای در مورد نحوه درست زندگی یا تصمیمات درست دارد. ولی تنها کسی که واقعا می تواند برای شما تصمیم بگیرد، خود شما هستید.

البته گفتنش از انجام دادن آن خیلی ساده تر است زیرا که شرطی شدن های ما در عمق مغزمان رسوخ کرده اند. اما هنگامی که شروع به قطع ارتباط با شرطی شدگی های گذشته بکنیم، در می یابیم که ذهن مان قدری آرام تر شده است.


قلب راه درست را می داند!

از آنجایی که ذهن در ماهیت خود تمایل به جدا کردن دارد، دوست دارد که به هر تصمیمی برچسب درست یا غلط، خوب یا بد بزند. این کاری ست که همیشه بدون توجه به موضوع مورد نظر انجام می دهد. تقریباَ تمام ترس ها و شک های ما از ذهن می آیند، می گویم تقریباَ زیرا که مواقع نادری هم هستند که ما واقعاَ در خطریم و در این مواقع، ترسی طبیعی ما را فرا می گیرد.

قلب می داند

در حالیکه قلب می داند چه کاری باید انجام شود، ذهن فکر می کند که می داند. اما بعد نامطمئن می شود، سپس دوباره مطمئن می شود و باز دوباره شک می کند. ذهن همیشه بین باید و نباید در حرکت است. هر زمان که دچار تضاد درونی شبیه این شدیم، می توانیم مطمئن باشیم که ذهن در کار است و نه قلب!

اما قلب در مقابل بر اساس انقباض و انبساط کار می کند. انقباض هنگامی ست که بدن مان سفت و سخت می شود و ما احساس تنگی نفس و فشار در قفسه سینه می کنیم. انبساط زمانی ست که احساس سبکی می کنیم و راحت تر نفس می کشیم، گویی که باری از روی دوش مان برداشته شده است.


پیروی از شهود و تغییرات بزرگ

گاهی اوقات دنبال کردن قلب مان ما را تا حدی خواهد ترساند، زیرا که نیازمند تغییرات بزرگی در زندگی ما خواهد بود. اما هنگام گرفتن تصمیم نهایی، احساس خواهیم کرد که یکی از این دو تصمیم به ما حالت خفگی و محدودیت می دهد و دیگری هیجانی همراه با تب و تاب برای ما دارد.


مقاله مرتبط: “۳ نشانه ای که مشخص می کند اکنون زمان تغییر زندگی شماست! + راهکارها


 این نکته مهمی ست که ما قادریم این دو را از هم تشخیص دهیم. هیجان نسبت به آینده همیشه نشانه خوبی ست که به ما می گوید این تصمیم از سوی قلبمان است. اگر هنگام تصمیم گیری دریابید که ترس های زیادی در حال بروز پیدا کردن هستند، با استقامت از این ترس ها عبور کنید و این سوال را بپرسید: آیا این ترس ها از اینجا نشأت می گیرند که دیگران درمورد شما چه فکری خواهند کرد؟ یا اینکه از این موضوع که ممکن است تصمیم غلطی بگیرید و بعداَ پشیمان شوید نگرانید؟

هر دو این ها از ذهن می آیند و بر مبنای شرطی سازی ها و باید و نباید های زندگی اند. تنها اگر بخاطر بیاوریم که مغز فکر می کند و قلب احساس می کند، بجای اینکه به شک و تردیدهایی که ذهن تولید می کند توجه کنیم، با نشانه هایی که جسم ما برایمان ارسال می کند ارتباط بیشتری می گیریم و تشخیص برایمان آسان تر می شود.


تو می توانی!!

همه آدم ها صدای کوچکی در سرشان دارند که می گوید: تو نمی توانی این کار را انجام دهی، تو هیچ وقت موفق نخواهی شد. یا اینکه این کار خیلی سخت است یا خیلی وقت می گیرد، اصلاَ چرا باید آنرا شروع کنی؟ تمام انسان ها این صدا را می شنوند.

آن روزی که تشخیص دهید این صدا دروغگوست، ابعاد جدیدی از فرصت ها و امکانات در مقابلتان گسترده خواهد شد. چه می شد اگر می دانستید، واقعا می دانستید که هر چیزی ممکن است. زندگی تان چطور تغییر می کرد؟ هر چه بیشتر باورتان را به این صدای ذهنی که کارش ایجاد شک در شماست از دست بدهید، در می یابید که کم و کمتر می شود.

هنگامی که به این نقطه رسیدید، می توانید چیزی که بطور طبیعی به شما می رسد را دنبال کنید. شاید این چیز نقل مکان باشد یا نقاشی یا حتی نویسندگی و موسیقی. اهمیتی ندارد که موضوع تصمیم چیست. زمانی که شروع می کنیم به انجام کارهایی که بصورت خود انگیخته برای ما شادی و هیجان می آورد، درست مثل گلوله برفی غلطانی که بزرگ و بزرگتر می شود، قلبمان گشوده شده و خود واقعی مان نیز رشد می کند.

ندای قلب


زندگی بر اساس قلبمان به ما حس خوبی می دهد، پس کم کم بجای افکاری که از ذهن مان می آیند، به این حس شهودی اعتماد می کنیم و آرام آرام زندگی مان بجای زندگی خشک و کنترل شده ای که بر اساس ترس شکل می گیرد، به موقعیت های غیر منتظره هیجان انگیزی تبدیل می شود. و در نهایت قلب ما برای تصمیم گیری به منبعی قابل اعتماد مبدل می گردد که نه فقط زندگی را غیر منتظره، بلکه کاملاَ آنرا شور انگیز می کند.

اگر شما نیز بدنبال تجربه حقیقی زندگی و رضایت عمیق و ماندگار از آن هستید، از همین حالا شروع کنید به قلبتان نزدیکتر شوید و نترسید.


از راستمرد دریافت کنید: “راستمرد چطور؟- راهنمای کاربردی تقویت شهود- فیلم و جزوه – ۵۰ امتیاز


 منبع:

http://fractalenlightenment.com

نوشته‌های مشابه

20 دیدگاه

  1. حقیقت اینه که گوش کردن به قلب و احساسات شاید آنی در بعضی مسائل زندگیی جواب نداشته باشه ولی در دراز مدت میفهمیم تصمیم با قلب برای ما زیباتر بوده، ولی این همه جا کاربرد ندارد و در بعضی مسائل روی عقل هم باید تکیه کرد
    تشکر

  2. با سلام وخداقوت
    واقعا من هر وقت به حرف دلم گوش کردم حتی اگر در ظاهر سود ومنفعتی نداشته بعدها متوجه شدم که تجربه ایی بسیار عالی وسودمند برایم بوده است و جالب اینکه خیلی برایم جذاب وبا شادی تمام ورضایت فراوان همراه بوده است وهمیشه به خاطر تصمیمم در قلبم خوشحال وراضی باقی ماندهام

دیدگاهتان را بنویسید