داستان زندگی من:

آموزش، استادی، کیمیاگری، کندالینی و علوم خفیه

من تقریبا چهل ساله هستم. غریب به بیش از دودهه مشغول آموزش و نویسندگی در علوم درونی بودم. در ابتدا با کندالینی یوگا کارم رو به طور تخصصی شروع کردم، بعد مدتی مشغول کیمیاگری بودم، بعد به علوم خفیه علاقمند شدم و مکاتب و راههای بسیاری رو جستجو کردم. اما اینها روح من رو ارضا نکردند چون من بیشتر وجودم با عرفان و سلوک و تسلیم همخوانی داشت اما این روشها بروی “قدرت” استوار بودند.

شمنیزم

و بعد به سراغ شمنیزم و عرفان سرخپوستی رفتم و نزد یک شمن آموزش دیدم و تقریبا تمام گیاهان شمنی رو امتحان کردم و هر چند که ماجراجویی های فوق العاده ای داشتم اما یک روز حس کردم که دوران شمنیزم هم برای من پایان یافته و شمینیزم رو هم ترک کردم و به تائو روی آوردم و شروع به تمرین تای چی کردم. در این مورد برام یه مرگ نمادین رخ داد و فهمیدم که هیچی نمی فهمم به همین خاطر استادی رو کنار گذاشتم و اعلام کردم که خودم هنوز یه شاگرد راهم و کسی نباید منو استاد خطاب کنه.

رها کردن تائو

هر چند که نمی تونم بگم این مدت سالک راه تائو بودم چون فهمیدم بدون استاد و فضای درست، یاد گرفتن تائو تقریبا غیر ممکنه. در واقع تائو یه راه سهل و ممتنع هست. یعنی با وجود سادگی بیش از حدش در عین حال بدون استاد یاد گرفتنش ناممکنه و من چون استاد واقعی تائو پیدا نکردم تائو رو هم رها کردم.

شروع راه شخصی

بعد از اون بیشتر شروع کردم به پیمودن راه شخصی خودم که ترکیبیه از همه چیزهایی که آموختم. چه در سفرهام به کشورهای مختلف (از جمله هند)، چه حس ها و شهودهای درونی خودم که از کودکی با من بودن. الان بیشتر روشم استفاده از نمادپردازی ها و نیروهای درونی، مراسم هایی که خودم درست میکنم، آگاهی و در لحظه بودن، راه بودا، مراقبه و توجه به واقعیت ها، بالا بردن تمرکز، تعبیر و تفسیر رویاهایی که می بینم، همین طور آگاهی در خواب و… است.

جنبه علمی و روانشناختی

علاوه بر اینها من روانشناس هستم. آخرین مدرک تحصیلیم کارشناسی ارشد روانشناسی عمومی از دانشگاه علامه طباطباییه. در حیطه روانشناسی به هیپنوتیزم و روان تحلیل گری یونگی علاقه داشتم که به نظر خودم به نوعی همپوشانی علم و علوم درونی هستن و من به هر دو حیطه علاقه داشتم و به گونه ای این دو حیطه رو مکمل همدیگه یافتم. چون روانکاوی یونگی روی نمادپردازی، اسطوره شناسی و مردم شناسی و کهن الگوها و ناهشیار جمعی کار می کنه، همین طور هیپنوتیزم روی ناخودآگاه و بخش های نهان ذهن کار میکنه و جادو و علوم باطنی هم بسیاری از این روش ها رو داره و اصلا از علوم خفیه بوده که هیپنوتیزم به حیطه علمی راه یافته. چند سالی در زمینه مشاوره کار کردم و هنوز هم به این کار ادامه میدم. همینطور به نوشتن در علوم باطنی یا شهودهایی که دارم ادامه میدم. اما بر خلاف سالهای آغازین دیگه از چیزهایی که میگم صد در صد مطمئن نیستم و فکر نمی کنم حقیقت مطلق و بی بدیلی وجود داشته باشه بلکه هر نظری صرفا یه دیدگاه نسبت به واقعیته.

الان کجا وایسادم

و الان بعد از این همه سال خودم رو یه سالک صفر در ابتدای راه می دونم که سعی میکنه دانش و دریافت های اندکش رو با بقیه سهیم بشه و از دیگران بیاموزه. سهیم شدن و صحبت کردن با کسی که سخنش از دل برمیاد رو خیلی دوست دارم. البته من با چند دسته از افراد مشکل دارم، اول افرادی که فقط دنبال حرف زدن و فلسفه بافی هستن و هرگز تمرین های عملی انجام نمیدن. این آدما وقت خودشون و بقیه رو هدر میدن. بعد افرادی که به دنبال جادو جنبل و موکل گیری هستن. تجربه به من نشون داده این آدمها یا توهم دارن یا افرادی هستن که قصد سو استفاده از دیگران رو دارن یا کسانی هستن که ضعیفن و با جادو می خوان ضعفشون رو بر طرف کنن، در حالی که جادو سختترین راه برای رسیدن به اهدافه! دسته سوم افرادی هستن که یک سری باورها رو بدون هیچ تفکر یا دلیل و مدرکی مطرح می کنن و یا باورهای فرد دیگری رو طوطی وار بازگو میکنن. البته اگر شما بخوایید عقاید عارف های هندی یا اشعار مولانا رو به اشتراک بذارید هیچ مشکلی نیست ولی اگر این تمام چیزی باشه که شما دارید یعنی هیچ تجربه ای از خودتون ندارید. تفسیر من این خواهد بود که شما صرفا به بازی کردن علاقه دارید نه سلوک واقعی و چنین افرادی جاشون در اینجا نیست.

افرادی که دوستشون دارم

اما افرادی که دوستشون دارم، عارف ها و درویش ها رو دوست دارم. یوگی ها رو دوست دارم. تائوئیست ها رو دوست دارم. جادوگرایی که دنبال حقیقتن رو دوست دارم. شمن ها و کسایی که به آثار کاستاندا علاقه دارن در صورتی که در این موضوع جدی باشن تمارینی انجام داده باشن و به حالتهای دیگه آگاهی آشنا باشن رو دوست دارم. البته دراگ بازها و معتادها رو که مواد روانگردان رو برای تفریح استفاده می کنن دوست ندارم.
کسانی که مراقبه می کنن، کسایی که می اندیشن. مخترعان و ریاضی دادن و فیزیکدان ها و ستاره شناس ها رو دوست دارم.
نویسنده هایی که ساده و در عین حال عمیق مینویسن رو دوست دارم.
کسانی که در مورد دیگران قصاوت نمی کنن و خودشون رو تافته جدا بافته نمی دونن، آدمای خاکی رو دوست دارم. کشاورزایی که هنوز به تب حرص مال دچار نشدن رو دوست دارم.
کسانی که زیاد سفر می کنن و تجارب دست اولی از زندگی و دوستی با آدمها دارن رو دوست دارم.
و در آخر کسانی که فیلم بابا عزیز رو دیدن و دوست داشتن رو دوست دارم.
کسانی که سالهاست با من آشنان و با وبلاگ ها و کتابهای من بزرگ شدن که هیچ، می دونن کمابیش من چطور آدمی هستم اما کسانی که کمتر با من آشنان و تازه اینجا رو پیدا کردن هم کم کم می فهمن که چه موجود غریبی ام. امیدوارم بتونیم دوست های خوبی برای هم باشیم.