ایگو را بیشتر بشناسیم: آیا ایگو با چیزی که “خود” نام می نهیم متفاوت است؟

 

ایگو از نظر ریشه شناسی کلمه، به سادگی نشان گر “من” در لاتین است. این کلمه توسط نطق کنندگان لاتین، به همان شیوه که ما برای ضمیر اول شخص مفرد فاعل بکار می بریم استفاده می شود.


 امروزه، کلمه ی ایگو را به منظور ایجاد تمایز مشخصی مورد استفاده قرار می دهیم. به عنوان مثال، هنگامی که می خواهیم یک احساس خود ارزشمندی را نشان دهیم  به سمت هویت مان متمایل می شویم. این هویت را ما خودمان در اجتماع شکل داده ایم.


اما در واقع چه چیزی “ایگو” به شمار می رود. ارتباط آن با چیزی که ما “خود” نام می نهیم چیست؟

می توانیم بگوییم که ایگو اساسا یک ساختار است. ایگو از بخش های مختلفی تشکیل شده است. به مانند سازه ای که از بتن به وجود آمده است. ایگوی ما محصول رویاها، ترس ها، خاطرات مان و چیزهای دیگر است


بیایید نگاهی سریع به آن چه که سنت های غربی و شرقی در این رابطه می گویند بیاندازیم.

برای سیگموند فروید ایگو بخشی از ساز و کار روان محسوب می شود. این ساز و کار تحت عنوان واسط میان غرایز بنیادین و اخلاقی ما که مطلوب اجتماع می باشد عمل می کند ( سوپر ایگو ). ( سوپر ایگو جنبه ای از شخصیت ما است که تمامی استانداردهای اخلاقیات درونی و ایده آل هایی را که از هر دو والد خود و اجتماع کسب نموده ایم پوشش می دهد. احساس ما از درست و نادرست بودن).


دو عنصر روان ما، در تضاد متقابلی قرار دارند و این بر عهده ی ایگوی ما می باشد تا این تضاد را اتحاد ببخشد. نتیجه ی این سنتز از نظر ظاهری مستحکم و پایدار است. با این حال تحت فشار بسیار بالایی است. این تضاد اغلب در دست ساخت و ساز می باشد. استعاره ی Iceberg معمولا برای نشان دادن مکانیک و میدان دید نیروهای زیر بکار برده می شود: ایگو در راس است. بخش قابل رویت، تنها آن جاست. زیرا  توسط توده ی عمیق  و کمتر قابل دسترس تر یخ حمایت می گردد.


بودیسم ادعا دارد که هیچ چیزی واقعیت اساسی ندارد. یکی از رایج ترین و عادی ترین اختلال ذهنی ما فکر کردن در مورد دوره های هویتی خودمان است.


مفهوم anatta یا بی نفسی بسیار واضح است: هیچ چیزی وجود ندارد که دارای ماده باشد. همه ی آن ها توده هستند. در مورد ایگو هم به همین وضع است. تصور می کنیم که وجود دارد. داستان نقسانا و ارابه بارها نشان داده شده است. هیچ چیزی به عنوان ارابه وجود ندارد. قطعاتی هستند که در کنار هم گرد آمده اند. این در مورد ایگو هم صدق می کند. چیزی به مانند این وجود ندارد. چیزی که ما هستیم جریان مداوم احساسات و افکار می باشد. برای شناسایی خودمان با هر کدام از این ها نهایتا توهمی به سمت وابستگی و تعلق همراه رنج می آفرینیم.


فایل صوتی سابلیمینال غلبه بر نفسانیات را با کلیک بر روی این قسمت می توانید تهیه کنید. 


اندیشه های معادلی که در فلسفه ی غرب وجود دارند به واسطه ی متفکرانی نظیر جان لاک، هرالیتیوس و دیوید هوم مطرح شده اند. این اندیشه ها نشانگر بررسی مجدد “تئوری بسته ای خود” و پارادوکس کشتی تیسوس هستند. این ها راه های متفاوت آن چه که بودائیست ها اظهار می کنند را بیان می کنند.


از طرفی دیگر، هندوئیزیم چیزی تحت عنوان “خود”، دارد و آن آتمان نامیده می شود. این همان چیزیست که وقتی لایه های خیالی ذهن را می زدائیم هویدا می شود ( جایی که ایگو قرار دارد.). این برابر با مطلق غیر شخصی ( برهمن ) است. به مانند جرقه ای به سمت خورشید ( هر دو آتش هستند ). مجددا تاکید بر روی خودآگاهی ست. زیرا از طریق آن می توانیم حجاب خیالی را سوراخ کنیم. پس می توانیم طبیعت واقعی مان را نظاره گر باشیم.


لائو تسه نوشت: “شناخت دیگران خرد است، شناخت خود روشنیدگیست“.


به نظر می رسد بسیاری از آئین ها به این نوع دانش اهمیت بسیار زیادی قائل هستند. این دانش را وسیله ای برای شادی می بینند. ما باید نسبت به ایگومان هوشیار باشیم. پس به خاطر بسپاریم که ایگو ساخته شده است. بنابراین چیزیست که می تواند بازسازی شود. پس به هر شکلی که بخواهیم تغئیر می کند. فرض می گیریم که داشتن ایگو اجتناب ناپذیر است. پس بهتر آن است که در جهت آسودگی خودمان شکل بگیرد. این می تواند به عنوان ابزار باشد نه به عنوان استاد.


آلن واتز اظهار کرد: “ایگو نهادی اجتماعی بدون وجود فیزیکی است. ایگو به سادگی نماد خودتان می باشد. درست همانطور که کلمه ی آب صدایی ست که مایع مشخصی را بدون وجود آن نمادسازی می کند. بنابراین همچنین ایده ی ایگو نقشی را که بازی می کنید نمادین می کند. این که چه کسی هستید. اما ایگو چیزی نیست که به مانند ارگان های زنده ی شما هستند”. 


به منظور دانستن این مطلب و فهمیدن این ایده ایگو که چیزی را که از خودمان داریم در وجود ما تکامل و داینامیک را به ارمغان خواهد آورد به جملات زیر توجه نمائید: ایده ی خوبیست که کسی را جدی نگیرید. به منظور شناسایی خودمان با یک “من” گیج این کار را انجام دهیم. از طرف دیگر کشف خود و خندیدن بر روی فردی دیگر دروازه ها را به سوی درک خود باز می کند.


واتز توضیح داد: “شاد و خوشبخت نبودن بشر ریشه در احساس اضطراب دارد. این احساس اضطراب حس وجود یک فرد یا خود جدا شده را همراه دارد. یعنی جدا از “واقعیت” و “زندگی”  به عنوان کل. از سویی دیگر، خوشبختیحس هماهنگی، یکپارچگی و اتحاد– به همراه درک این موضوع می آید که حس جدایی خیالی بیش نیست”.


منبع:

https://fractalenlightenment.com/16680/spirituality/the-ego-and-the-self

نوشته‌های مشابه

8 دیدگاه

  1. با سپاس فراوان
    مقاله ای بسیار ارزشمند و خواندنی, که می توان هر جمله یا دقیق تر هر پاراگراف ان, مبنای یک بحث نظری قرار گیرد. جالب است زیرا به تعاربف کلی از ایگو (من) و (من برتر) پرداخته می شود ولی به زمینه های شکل گیری انها از جانب اولین کسانی که این واژه ها را با این اهداف به کار گرفتند اشاره ای نمی شود نابغه هایی همچون فروید, یونگ, و اندکی با فاصله دکتر آدلر, که در نقل قولی از پرفسور فروید خطاب به پرفسور یونگ “صد سال دیگر شاید بفهمند که ما چه می گفتیم” ولی کمتر از ده سال نگذشت که دکتر یونگ شالودهای تئوری فرویدیسم بر مبنای غرایض جنسی را به زیر سئوال برد.
    بدون شک دانشمندانی چون لاک و هیوم در پاره ای اوقات وقت با ارزش خود را صرف جواب به کسانی نمودند که همه دنیا را زاده وهم و خیال دانسته اند (قرن سیزده و چهارده میلادی, اسم واعظ این تئوری در یادم نیست ولی میدانم که کشیش بود و بطور کلی همه وجود و دنیا را غیر واقعی و ساخته ذهن می دانست. از اینکه چه می زده و از چه کسی هم میخریده, بنده بی اطلاعم).
    در ارتباط با بودائیسم, مطالب را موافق واقع نمی بینم و گمانم, فرقی که میان “واقعیت” و “حقیقت” وجود دارد مبنای این مباحث و ترجمه ها گردیده است به عنوان مثال واقعیت همین چیزی است که هست حتا اگر درست نباشد مانند جنگ که یک واقعیت است ولی حقیقتی در ان نیست به عبارتی واقعیت, چیزی است که هست و حقیقت ان چیزی است که یاید باشد.
    خوب مبنای این تشخیص به ظاهر “خرد” است, ولی ایا خرد محصول دیالکتیک و سنتز مطابق الگوی بالاست؟ عمر بشر چه در طول تاریخ و چه در یک زندگی, هرگز سیاره زیبای زمین را که مادر همیشگی اوست به این میزان ازار و نابود نساخته است. متصورم هیچ انسانی بدون ارتباط با سایر انسانها و جهان, شناخت از تجربه های خود و دیگران, خواندن و گوش کردن به آگاهی نمی رسد که خود پایه هوشیاری یا روشنیده گی است( گاهی دیالکتیک, نه درمعنای “هگل”ی ان که در ابتدا تز است سپس آنتی تز پیدا می شود و از برخورد و تضاد میان ان دو, سپس سنتز بوجود می اید که متفاوف از دو گونه اول است و پایه فلسفی مارکسیسم شد. “دیالکتیک” در مفهوم یونانی ان که تالس (حدود شش تا هفت قرن قبل از میلاد) استفاده می کرده ولی ارسطو استاد مسلم ان بوده است (سه قرن قبل از میلاد) و ان گفتگو و بحث میان دو نفر یا دو گروه مخالف و ادامه تا یکی در استدلال کم می آورده است).
    ایا انطوری که جناب “واتز” می گوید همه بدبختی های انسان ناشی از اضطراب است ولی “اضطراب” چیست؟ وابستگی اش با خودخواهی در چیست؟ ایا “ایگو” همان ذهن یا نفس, ناشی از “تفکر” نیست؟ ایا یر مبنای خودخواهی و فرهنگ زیست محیطی شکل نمی گیرد؟ ایا این جریان مداوم “احساسات” و “افکار” ما, در واقع در خلا است یا واکنشی نسبت به انچه پیرامون ما رخ می دهد؟
    هویت یا شخصیت ما چگونه شکل می گیرد؟ چه بخش هایی از این شخصیت, را در کجا یا برای چه کسانی, بزرگنمایی می کنیم؟ چرا برای جوامع و بخصوص چامعه های توسعه نیافته و فقیر, پول اذهان شخصیت ها را الوده می کند؟ پرفسور یونگ در مورد “سایه” چه می گوید؟ ایا سایه ماوا و مکان, بخش رشد نایافته ذهن و شخصیت ماست و یا بخش های ناجور افکار, احساسات ناشی از تجربه های زننده است که من با پوشاندن انها در سایه, می خواهم خود را به شکل دیگری معرفی نمایم؟ ایا این احساسات همیشه در سایه می مانند یا ترس از بزرگ شدن انها یا تابیده شدن نور پروژکتورها بر انها, لحظه ای مرا راحت می گدارد؟ و…؟ و…
    تشکر فراوانی دارم از مولف و ناشر, هیچ مطلبی و در این ابعاد, هرگز قادر نیست جوابگوی همه سئوالات ما باشد ولی اگر در هر ذهن, فقط یک پرسش ایجاد کند تا او به دنبال انها کشیده شود تا پاسخی بیابد ان مقاله کار ارزشمند خویش را بخوبی انجام داده است و تشکر فراوان از “mahsasoni” که در مقاله “بصیرت معنوی” کاری درخشان ارائه کرده اند.

دیدگاهتان را بنویسید