آیا شما میتوانید درد ها و احساسات دیگر انسان ها را احساس کنید؟

narcissist-and-empath

شهر هایی که امروزه ما در آنها زندگی میکنیم، اکثرا جمعیت زیادی را در خود جای داده اند. بسیاری از ما هنگامی که میان جمعیت ناشناخته ای از ساکنان شهر محل زندگی خود محاصره میشویم، ممکن است دچار احساس اضطراب، استرس یا ناآرمی شویم. حتی ممکن است حضور انسان های اطرافمان را بدون اینکه آنها را ببینیم، “احساس” کنیم. ممکن است ترس از جمعیت یا ترس از مکان های شلوغ، با این توانایی احساس درد های دیگران اشتباه شود؛ که معمولا حالت ترس هنگامی که انسان ها در این شرایط تنها هستند ایجاد میشود اما در حالت دیگر (توانایی احساس احساسات دیگران) این حس حتی در صورت حضور همراه هم ادامه میابد.

این گونه افراد، که از دوران کودکی احساس تفاوت نسبت به بقیه دیگران دارند (مثلا احساس میکنند توانایی فیزیکی تحمل حضور در مکان شلوغ را ندارند) با مشکلاتی رو به رو هستند که شاید کمتر شناخته شده باشد و یا به آنها پرداخته شده باشد.

آنها دارای توانایی احساسِ نامحسوسِ حضور دیگر انسان ها، یا به بیان بهتر احساس درد های دیگر انسان ها یا به طور کلی تر احساس و درک احساسات دیگر انسان ها هستند.

به حالتی که شخص به طور ناخواسته، احساسات و درد های انسان های دیگر را احساس کند پارازیت روانی گفته میشود. این پارازیت های روانی میتوانند منجر به استرس های روانی شوند که به شکل یک فشار ناخودآگاه از احساس مداوم حالات و احساسات دیگر انسان ها تجلی میابد. از واژه Empath (a person with the paranormal ability to apprehend the mental or emotional state of another individual.) برای توصیف این دسته از انسان ها استفاده میشود که ریشه در واژه Empathy یا همدلی، به معنای قابلیت تجربه احساسات دیگر انسانها، با قرار دادن خود به جای آنها دارد.



اگر شما هم احساس میکنید که دچار پارازیت های روانی شده اید یک تست ساده انجام دهید.

1- به حاشیه شهر، کوه، جنگل یا یک ساحل که در آنجا افراد زیادی وجود نداشته باشند بروید (اگر شما در چنین محل هایی زندگی میکنید، احتمال کمی وجود دارد که دچار پارازیت های روانی شوید).

2- به حالت و احساس خود در آن منطقه توجه کنید و احساس خود را در آنجا بنویسید.

3- به خانه خود در شهر بازگردید.

4- در خانه تان، تنها باشید، در یک حالت راحت قرار بگیرید و سعی کنید سکوت در خانه جاری باشد.

5- احساس خود را در این وضعیت یادداشت کنید.

6- احساس خود را در هردو حالت خارج از شهر و درون خانه تان با هم مقایسه کنید ( سعی کنید به مکانی خارج از شهر بروید که در آنجا نسبت به خانه خودتان احساس راحتی کنید، و یا وسایلی مثل زیرانداز با خود ببرید تا راحتی تان در آن محل، مشابه با خانه باشد).

7- اگر سطح استرس شما در خانه بالاتر از خارج شهر بود، یا هنگام بازگشت و مواجهه با انسان ها، احساس اضطراب داشتید ( بدون هیچ دلیل قابل درکی. مسلما شما در مواجه با یک فرد که در حال دویدن به سمت شماست و یک چاقوی خونی در دست دارد، احساس اضطراب میکنید!) احتمال دارد شما هم جزو افرادی باشید که توانایی احساس و درک احساسات و درد های دیگر انسان ها را دارید.

حال اگر شما دارای چنین توانایی هستید، یکی از راه هایی که میتوانید به واسطه آن این شرایط را بهتر تحمل کنید این است که یک مدت تنها باشید و از انسان ها دوری کنید. اگر شما از آن دسته افراد هستید که به طور مداوم به دیگر انسان ها پیشنهاد کمک میکنند، باید بدانید که شما عملا نقش یک جارو برقی را برای درد ها و انرژی های منفی آنها ایفا میکنید. پس لازم است زمانی که احساس کردید پر از خستگی و انرژی های منفی هستید، آنها را به درستی از خودتان آزاد کنید.

یکی از بهترین راه ها برای این کار مراقبه است که باعث تصفیه و آرامش افکار شما میشود. مراقبه به شما کمک میکند تا درک جدیدی از دنیا و پارازیت های روانی که دائما به شما وارد میشوند داشته باشید .

این قبیل افراد گاها دچار یک اشتباه میشوند. آنها احساساتی را که از دیگران جذب کرده اند، با احساسات خودشان اشتباه میگیرند. به همین دلیل لازم است تلاش کنند تا بتوانند این احساسات دریافتی را از احساسات خودشان، در ذهنشان افتراق دهند. سعی کنید همزمان با کمک کردن به دیگران، یکپارچگی ذهنتان را با کمک ریلکس کردن، مراقبه و سپری کردن مدتی به تنهایی، حفظ کنید.

نوشته‌های مشابه

44 دیدگاه

  1. با سلام
    مطلب بسیار جالبه، قدری دور از ذهن بنظر میاد ولی واقعیت داره
    من الان دقیقا دچار همچین حالتی هستم
    خارج از ایرانم و چند سالی است که با غم غربت درگیرم، مدتی هس که دارم رو خودم کار میکنم و خیلی بهتر شدم،
    معمولا با یه حال خوب بیرون میرم، وقتی یه جا مهمونی میرم که هموطن هسسن، ظاهرا خوبه همه چی، اما مثل همین دفعه، یه دفه دیدم چققد دپرس و عصبیم، اصلا حوصله هیچکس رو ندارم
    خیلی فکر کردم که چرا اینطوری شدم، با خوندن این متن، متوجه شدم که از خانم میزبان گ فتم این حس رو
    با اینکه مراقبه کردم این چند روز ولی هنوز همینجوریم، انقدی که میگم کاش الان میمردم همه چی تموم میشد
    خیلی سخته اینجوری بودن، برا همینم بسختی از خونه بیرون میرم، برا فروشگاه و خرید هم وقتی برمیگردم انقددددر خسته و بی رمقم، بشدت دشارژ میشم
    خیلی دوس دارم فقط خونه باشم، خیلی تو خونه حالم بهتره خداروشکر
    با اینکه مراقبه میکنم حالم عوض نمیشه چندان، کمکی میتونین بکنین؟

    1. قبلا فک میکردم که یه اشکاله که دوس دارم با خودم باشم، وقتی با خودم تنهام خیلی حالم خوشه، چون مراقبه میکنم ورزش میکنم،مطالعه و تحقیق میکنم خلاصه بهم خوش میگذره، خودمو یه ذره هر روز بهتر درک میکنم ولی گاهی فک میکردم خوبه توی جمع هم برم، با مرودی که این هفته تو مهمونی برام پیش اومد متوجه شدم درونم مایاه که بیشتر با خودم باشم تا با دیگران

  2. من اینطور هستم هم به انرژی اعراد دیگه حساسم و انرژی منفی اونها رو حذب می کنم و هم اینکه سعی در رفع مشکلات و ناراحتی هاشون داشتم
    البته بعد از حدود ده سال الان متوجه شدم که خیلی به خودم بی توجه بودن و از بین رفته قوا و انژی مثبت خودم
    برای همین فاصله گرفتم از ادمها و وقت بیشتری رو در تنهایی خودم می گذرونم
    تقریبا مثل یک مکاشفه می مونه
    جدال سختی در تنهایی با خودش داره ادم و ..

    1. دقیقا من هم مشکل مشابهی داشتم که سعی میکردم تمام مشکلات افراد رو خودم برطرف کنم و از این موضوع ناراحتی های زیادی کشیدم
      الان به این نتیجه رسیدم که بهتره تا وقتی مستقیما از من کمکی خواسته نشده ، اقدامی نکنم . ما مسئول تغییر حال افراد نیستیم ، البته میتونیم با شادی و انرژی مثبت نقش و تاثیر خودمون رو در دنیا ایفا کنیم

  3. سلام وقت بخیر
    من معمولا ترجیحم اینه که تو خلوت خودم باشم و با آدما رو به رو نشم چون هر آدم جدیدی که باهش رو به رو میشم حتی اگه لازمم نباشه بشناسمش ذهنم درگیرش میشه ولی حالا از طرف دیگه مشکلی که خیلی اذیتم میکنه اینه که وقتی میبینم کسی داره درد میکشه یا حتی اگه خودمم نبینم و بشنوم که برای شخصی فلان اتفاق افتاده که اذیت شده ناخوداگاه دردی که اون لحظه اون شخص کشیده رو تصور میکنم و ناخواداگاه خودمو تو اون صحنه تصور میکنم این مورد بار ها برام پیش اومده هر دفعه هم کلی ازم انرژی میگیره ، با این چیزایی که گفتم آیا من جزو این افراد میشم؟ چیکار میتونم بکنم ؟

  4. سلام وقت بخیر . مطلب جالبی بود
    من همیشه کنار افرادی که مریض هستن قرار میگیرم درد های اونها به من منتقل میشه البته تا حدودی ، ولی بعد از خوابیدن و استراحت کردن دوباره حال من خوب میشه وجالب اینه که اونها هم حالشون خوب میشه . گاهی بدون اینکه کنار افراد خاصی باشم دلشوره و استرس فوق العاده ای به من دست میده که نمیدونم ازکجاست و نوع استرس هم برام مشخصه که بعدش گریه داره یا ترس یا استرس شادی . ولی هیچ وقت از قبل نمیفهمم که مربوط به چه کسی هست اما بعداز 6 الی 12 ساعت برام مشخص میشه و کاملا هم درست هست و اونوقت استرس و نگرانی من تموم میشه و دوباره آروم میشم . یعنی حس مرگ و مریضی دیگران رو متاسفانه قبل از اتفاق افتادن متوجه میشم . البته این بیشتر در مورد افرادی هست که به من نزدیک هستن در مورد عموم مردم صدق نمیکنه . راستش دوست ندارم اینجوری باشم ولی نمیدونم راهکاری داره که این حس ها رو متوجه نشم یا نه ؟

    1. سلام
      آیا شما مدیوم درد های فیزیکی دیگر انسان ها هم هستید ؟
      یعنی درد های فیزیکی دیگر انسان ها هم به شما منتقل میشه ؟
      من پیشنهاد میکنم با یک متخصص مثل جناب کاظم پور مدیر سایت در این مورد مشورت کنید .

      1. بیشتر احساساتشون رو فکر کنم دریافت میکنم . مثلا سردرد رو میگیرم . سرماخوردگی رو به صورت بی حال شدن میگیرم . استرس و بی قراری اونهارو میگیرم . اگه ناراحتی عمقی داشته باشن به صورت تنگی نفس برای من مشخص میشه . دیگه نمیدونم اینا از چه نوع دریافتی هست .

  5. ممنون از آقای آرمین به خاطر مطلب مفیدی که قرار دادید
    من نمیدونم “پارازیت روانی” دارم یا نه ولی از بچگی با جمع راحت نبودم. فکر میکنم اجتماع نوعی سبکسری و ابتذال
    (نه به معنی غیر اخلاقی بلکه بیشتر به معنی پیش پا افتاده و سطحی) در خودش داره . احساسات بالا و هیجانات از خصوصیات هر جمعی هست و اگر این احساسات و هیجانات بازخورد مناسبی دریافت نکنن ، مجموعه به سمت رفتارهای غیر منطقی و بدون دلیل و هیستریک و حس رقایت و کینه توزی پیش میره.
    برای همین سیاستمداران باهوش همیشه خودشون را با اجتماع طرف میدونن نه با فرد . چون اجتماع هیچگاه تفکر منطقی و منظم نداشته. در ضمن اجتماع رو خیلی راحتتر میشه رام کرد تا یک فرد را.
    من وقتی تنها کوهنوردی میکنم احساس خیلی راحتی دارم اما در اجتماع نوعی حالت اغتشاش فکری دارم . احساس دیگران را درک نمیکنم فقط این را هیچوقت نفهمیدم که چگونه است که افراد در یک اجتماع کاملا تصنعی و زورگویانه و سطحی کاملا احساس راحتی میکنند با ساز و کارهای آن شادند و از تنهایی با خود گریزانند و هر چه زودتر دوست دارند وارد این رقابتهای خنده دار و مضحک شوند؟! هیچوقت نفهمیدم!!

    1. با توجه به چیزی که گفتید احتمالا شما هم دچار پارازیت های روانی میشید.
      البته من معتقدم که هر انسانی در هرجای دنیا میتونه جمعی که مناسب حالش باشه رو پیدا کنه . شاید شما هنوز اون جمع رو پیدا نکردید که به جمع ها به چشم ابتذال نگاه میکنید .

  6. با سلام و سپاس فراوان خدمت دوست ارجمند ارمین خان
    تشکر می کنم که مانند همیشه به یک معضل و اپیدمی در انسان معاصر پرداخته اید. این حساسیت می تواند از کودکی در عده ای مشهود باشد (ربطی به اتیسم ندارد) ولی سن فراگیرش سالهای اولیه بلوغ و بنا بر تحقیفات میدانی و بالینی, سی سال به بالا فراوان تر دیده میشود نویسنده محترم با دقت یکسوی ان را شکافته است ولی شاید برای عدم طولانی شدن مطلب از پرداخت به سوی دیگر موضوع خودداری کرده و شاید هم ان را به مقاله دیگری موکول کرده است.
    حساسیت به مجامع و مکانهای شلوغ انسانی را در قالب عمومی (نه بیماری) اگر متصور شویم یکی از دلایل دوری از چنین شلوغی هایی, بدون تردید, احساس درد و رنجی است که بصورت توده ای از انرژی منفی عمل می کند و انسانهای حساس را دچار استرس و حتا اضطرابی می کند که منبع علت روشن نیست ولی بی تابی ان قابل حس شدن است به شکلی که شخص را وادار می کند علیرغم شکل شیک و شاد محل, انجا را ترک نماید که در مطلب, راههای شناسایی و مقابله, به شیوایی ذکر شده است.
    در دیگر سو, ترس از این توده های انسانی به خاطر “افشا شدن” است یعنی من به دلایل, مسایلی که دارم یا مشکلاتی که در زندگیم پیش امده و ایجاد درد و رنج کرده, از روبرو شدن با دیگران می گریزم و متوهم هستم که دیگران از ظاهر یا رفتار من, متوجه اشفتگی و رنج های عمیق درونی ام می شوند پس در هر محیطی, انسانهای بیشتر, مفهوم استرس بیشتر را می یابند و هرچه تنهاتر مساوی با ارامش بیشتر است ومتصورم دوعلت عمده دارد اول, من از قضاوت مردم بسیار می ترسم. دوم, گمان می کنم دردهای من فقط مختص به منست و افشا شدن انها, شان و شخصیت مرا زیر سئوال می برد و ممکن است شخصیت اجتماعی من نابود شود. ناگفته پیداست که هردو یا دلایلی مشابه ان, فقط توهم است. هیچکس جادوگر نیست که بتواند درون مرا از ظاهرم تشخیص دهد و در بدترین حالت ممکن است به احساس ان برسد (که بازهم مهم نیست) و هیچ شخصی حق ندارد که موجب ضایع شدن حقوق اجتماعی من توسط خودم! شود. یادمان هم نرود که همه بیماریهای ذهنی با یک احساس شروع و به یک وسواس فکری (رفتاری که دیگر در کنترل اراده نیست) ختم می شوند. راههای شناخت و بهبود هم که نویسنده محترم تعریف نمودند. از مراقبه و بخصوص در داشتن یک حریم خصوصی و تنهایی که گمانم برای رسیدن به یک تعادل ذهنی و تقویت شجاعت و صداقت, خیلی لازم است و مشاوره با یک انسان معتمد, کارشناس یا راهنما. ممنون.

    1. به نظرم شما ازدیدگاه علمی به این مسئله نگاه کردین . که چون تخصص ندارم نظری هم نمیتونم بدم . ولی من وقتی دچار این حالات شدم اولین کاری که کردم به روانشناس مراجعه کردم . ابتدا از من تست های متنوع گرفتن و طبق نمودار به من جوابش رو اعلام کردن . فقط گفتن نرمال ترین آدمی که تا حالا به ما مراجعه کرده شما بودین . از این موضوع هم خوشحال شدم و هم دچار سردرگمی . اگه حالم خوبه این اتفاقات چیه ؟ کم کم طی زمان متوجه شدم من زیادی حساس هستم . من اصلا گوشه گیر نیستم . بدترین انرژی های منفی هم اگه به من برسه جمع رو ترک نمیکنم . فقط کمی استراحت میکنم . خلاصه اینکه گاهی اتفاقاتی برای ما میفته که به لحاظ علمی نمیشه براش جوابی پیدا کرد. بعضی از دیوانه هائی که در دارالمجانین هستن به نظرم شاید دیوانه نیستن فقط تشخیص داده شده به لحاظ علمی که تعادل عقلی ندارن . فکر میکنم خیلی برای انسانها سخته که از همه ابعاد به انسان و رفتارهاش دقت کنن و نتیجه درست بگیرن .

      1. شما با توجه به چیزی که گفتید باید خیلی مراقب تجمع انرژی های منفی درونتون باشید … طوری نشه که مثل اسفنج انرژی های منفی محیط و افراد رو جذب کنید و خودتون بعدش به مشکل بخورید .
        شاید بهتر باشه با یک مشاور که به همچین مسائلی اشراف کافی دارن صحبت کنید … برای مثال جناب کاظم پور مدیر سایت .

        1. درسته بیشتر انرژی های منفی اطراف رو میگیرم . گاهی خیلی خالی میشم و فقط میخوابم . خواب انرژی من رو برمیگردونه . متاسفانه یا خوشبختانه روز به روز تعداد افرادی که دور من جمع میشن بیشتر میشه . بیشتر اونها رو نمیشناسم و اصلا نمیدونم چطور به طور اتفاقی با من برخورد میکنن . ولی یه نکته جالب اینکه بیشتر این افراد دارای انرژی های خاص هستن . فقط بعضی ها هستن که به نظرم نیاز به کمک دارن

    2. سلام و درود
      ممنون از نظر بسیار خوبی که ارائه دادید
      متاسفانه چون مطالعه ای در مورد موضوع ترس از شلوغی نداشتم ، سعی کردم به این مورد اصلا ورود نکنم که البته شما به خوبی این موضوع رو توضیح دادید .
      ما در جوامع شلوغ حال حاضرمون ، در بسیاری موارد شاهد درد ها و رنج های بیشماری هستیم که به شکل انرژی منفی ، بر روی هر ذهن بیداری تاثیری به شکل استرس میگذارند .
      برای مثال دیدن انسان هایی که اسیر یکنواختی و زندگی ماشینی شده اند
      دیدن فقر
      دیدن جنایت وظلم
      و …
      به نظر من متاسفانه هیچ راه فراری از این مشاهده ها نداریم

      1. دوست گرامی و فهیم
        به اعتقاد من موضوع را خیلی جالب باز کردید ادامه داده و تمام کردید. طرح مطلب بسیار عالی است و هر شخصی را که با اینگونه پارازیت ها یا مختل کننده های ارامش در جمع و یا تنهایی روبروست را, توجه لازم دادید. پرداخت به این موضوع مهم, است که دیدگاه انسانی شما را برای ما پر اهمیت می کند در اکثر مطالبی که از شما دیده ام “انسان و رنج هایش” و “درمان” از اولویت خاصی برخوردارند که ویژه گی دوست داشتنی شماست.

  7. برای من این طوریه به صورتی که در جمع و محیط بیرون از خانه دچار استرس و ناارامی میشوم حتی وقتی گفتگوهای مردم در خیابان رو که از کنارم رد میشوند میشنوم حتی یک مکالمه ی کوتاه و بیشتر مواقع وقتی با سکوت ازکنارم رد میشوند احساسات اونه رو مثل یک مغناطیس بمن جذب میشه و برام آزار دهنده ست
    انگار میدونم در چه وضعیتی قرار دارند
    نمیدونم چه طور توضیح بدم
    ولی برای آدم هایی که شاد هستند و ظاهرا آراسته و لی با سکوت هم از کنارم رد بشوند یادر جمعی باشیم باز عمق دردها و رنج هایش رو احساس میکنم
    و برام آزاردهنده س که بیرون از خانه باشم
    بارها خاستم به روان شناس مراجعه کنم
    چون خوب میدانم آدم تقریبا شاد و منزوی نیستم
    به هیچ وجه
    ولی دیدن مردم جامعه حتی سکوت کرده باشند من را به عمق درونشان میبره
    واقعا نمیدونم چه کار بکنم؟
    مرسی از شما
    بسیار عالی بود

دیدگاهتان را بنویسید