صلح درونی و عشق جدایی ناپذیرند!!

بشر کشتن را دوست دارد چه همنوع خود باشد، چه گوزنی با چشمانی بی‌آزار در جنگل و چه ببری در حال حمله به حیوانات اهلی. ما از عمد ماری را در راه له می‌کنیم. گرگ‌ها و شغال‌ها را به تله می‌اندازیم. انسان‌هایی بسیار خوش‌پوش و شاد با تفنگ‌های زیبا و گران‌قیمتشان پرندگانی که در یک لحظه مقابلشان آواز می‌خوانند را می‌کشند. پسر بچه‌ای پرنده ای را درحال آوازخوانی با اسلحه‌ی شکاری می‌کشد و هیچ‌کس از اطرافیانش کوچک‌ترین کلمه‌ای حاکی از ترحم بر زبان نمی‌آورد و اعتراضی نمی‌کند.

برعکس همه به خاطر آن قتل بسیار دقیق و تمیز به او تبریک می‌گویند. کشتار به نام ورزش، به نام کشور و یا برای دست یافتن به غذا؛ هیچ تفاوتی بین این‌ها نیست. هر نوع توجیهی بیهوده است. فقط یک قانون مطلق وجود دارد: هرگز نکشیم. برای غربی‌ها حیوانات برای غذا، لذت بردن از کشتار یا فقط برای خزهایی که از آن‌ها تولید می‌شود استفاده دارند. در شرق، قرن‌هاست که از نسلی به نسل دیگر ما به یکدیگر آموزش می‌دهیم که حیوانات را نکشیم و با آن‌ها مهربان باشیم. اینجا (در غرب) حیوانات روح ندارند و ما آن‌ها را بدون هیچ مجازاتی می‌کشیم درحالی‌که در آنجا (شرق) آن‌ها را صاحب روح می‌دانیم. کمی بیندیشید و اجازه دهید قلب شما عشق را بشناسد. صلح درونی و عشق از هم جدایی ناپذیرند.

helping animals

اگر ارتباطمان را با طبیعت از دست بدهیم، ارتباطمان با انسانیت را هم از دست می‌دهیم. قطع ارتباط با طبیعت یعنی قاتل شدن و پس از آن به راحتی می‌توانیم بچه فک‌ها، نهنگ‌ها، دلفین‌ها و انسان‌ها را برای سود و منفعت، برای ورزش، غذا و به نام علم بکشیم. بدین ترتیب طبیعت خود را تهدید شده می‌بیند و زیبایی‌هایش را از شما پنهان می‌کند. شما می‌توانید به گردش‌های طولانی در جنگل بروید یا در جاهای خارق‌العاده چادر بر پا کنید اما شما یک قاتل باقی می‌مانید و هر نوع رابطه‌ی محبت‌آمیز و عمیق با این مکان‌ها از شما دریغ خواهد شد.


مقاله مرتبط: “آیا با نیروی عشق می توان از جنگ در کشوری جلوگیری کرد + راهکارهای عملی


شما احتمالاً به چیزی یا کسی نزدیک هستید: همسر، دوستتان و… اطراف شما همیشه شلوغ است و درگیر مسابقه‌ی سود و منفعت و باخت در افکار، لذت‌ها و دردهای خودتان هستید. شما در سیاهی‌های انزوای خود زندگی می‌کنید و با فرار از آن در سیاهی عمیق‌تری فرومی‌روید. شما با عجله و بدون تفکر فقط نگران رهایی‌های کوتاه‌مدت هستید: یا با این سیستم و وضعیت خود را وفق بدهید یا به خشونت متوسل شوید. درحالی‌که بهترین موجودات از گرسنگی می‌میرند یا به خاطر عدم مسئولیت شما قتل‌عام می‌شوند.

شما روال دنیا را به حریصان، متفکران دروغگو و متخصصان واگذار می‌کنید و درحالی‌که خودتان هنوز از هماهنگی و همگامی با کل هستی عاری هستید و به این ترتیب جامعه‌ای بی‌اخلاق، متقلب و استوار بر خودخواهی مطلق بنا می‌کنید و درنهایت هنگامی‌که می‌خواهید از دنیایی که خود مسئول آن هستید فرار کنید به جنگل و کنار دریا می‌روید، جایی که بتوانید با تفنگ‌های خود ورزش کنید!

بسیار محتمل است که شما همه‌ی این چیزها را بدانید اما این شناخت شما را تغییر نخواهد داد. این تغییر فقط با درک و پذیرفتن اینکه شما هم بخشی از کل جهان هستی هستید (فلسفه وحدت وجود) و زمانی که عشق را به وجودتان راه دهید، در شما به وجود می‌آید.

ویدئوی زیر حتما شما را تحت تاثیر قرار خواهد داد، آنرا از دست ندهید!


ترجمه از : Narcissus، همکار راستمرد

 برگرفته از:

  1. Le journal de Krishnamurti, le 4 avril 1975, http://www.meditationquebec.com/magazine/archives/paix-krishnamurti.htm
  2. Commentaires sur la vie, volume 2, J. Krishnamurti, http://www.meditationquebec.com/magazine/archives/paix-krishnamurti.htm

نوشته‌های مشابه

19 دیدگاه

  1. با سلام و تشکر
    واقعا پستتون زیبا بود و کلیپ عالی، بعضی وقتها بخاطر حفظ محیط زیست تلاش هایی می کنیم اما تاثیر ما خیلی کم هست، اما همین که بتونیم به کوچیک ترین موجود زنده هم مهربونی کنیم همون خوبی هم به ما برمیگرده کاش همه می دونستند که خوبی، خوبی میاره و بدی، بدی میاره

  2. با سلام وادب بسیار یاداوری قشنگ وزیبایی بود. برای طبیعت همه داشته هایش مانند فرزندان او حساب میشوند .اگر طلا امروز ارزشمند شده ومثلا مس هم ارزشی ان را ندارد این کار انسانهاست برای زمین هردو یک ارزش را دارند و همه چیز همینطکر بجا ودقیق هستند وتا انسانها این روال را ترک نکنند به حقیقت هرگز نخواهند رسید.
    خیلی عالی بود

  3. با سپاس
    گفت دانایى که گرگى خیره سر
    هست پنهان در نهاد هر بشر

    … لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
    روز و شب مابین این انسان و گرگ

    زور بازو چاره این گرگ نیست
    صاحب اندیشه داند چاره چیست

    اى بسا انسان رنجور و پریش
    سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

    اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
    مانده در چنگال گرگ خود اسیر

    هرکه گرگش را دراندازد به خاک
    رفته رفته مى‌شود انسان پاک

    هرکه با گرگش مدارا مى‌کند
    خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند

    هرکه از گرگش خورد دائم شکست
    گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست

    در جوانى جان گرگت را بگیر
    واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

    روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
    ناتوانى در مصاف گرگ پیر

    اینکه مردم یکدگر را مى‌درند
    گرگهاشان رهنما و رهبرند

    اینکه انسان هست این سان دردمند
    گرگها فرمان روایى مى‌کنند

    این ستمکاران که با هم همرهند
    گرگهاشان آشنایان همند

    گرگها همراه و انسانها غریب
    با که باید گفت این حال عجیب
    فریدون مشیری

  4. سلام. ممنون از مطالب زیباتون. فقط یک تضاد نازیبا توی صفحه ی تلگرامتون دیدم. دقیقا قبل از پی ام مربوط به این نوشتار در مورد صلح و عشق، پی امی بود برای تبلیغ فال تاروت که نوشته ی یکی از کاربران رو گذاشته که کلمات متنش حاوی از عدم دوستی و استفاده از نتیجه ی فال برای یکدستی زدن به فرد دیگه ای هست. لطفا برای تبلیغ فال تاروت از این متن استفاده نکنید چون با اهداف نامبرده ی این گروه در تضاده و اینکه بلافاصله بعد از این پی ام سراسر عیردوستانه ی کاربر محترم، پی ام نوشتار صلح و دوستی رو گذاشته بودید این تضاد دوست نداشتنی رو بیشتر کرده بود. ممنون از شما

دیدگاهتان را بنویسید