راهنمای عملی اصول یافتن حقیقت در زندگی – تشخیص دروغ از راست
هر آنچه که رخ می دهد، مسیری است به سوی روشنیدگی
“پما چادرون”
خیلی از ماها به دنبال چیزی میگردیم که اگربیابیمش از آن خواهیم گریخت. من این را بارها در خودم و دیگران مشاهده کرده ام. ما میگردیم و میگردیم تا چیزی که می خواستیم را پیدا میکنیم، شاید یک ندای درونی، یا یک رابطه که دقیقا پاسخ اشتیاق درونی ماست… اما دوباره رویمان را برمیگردانیم و به جستجو کردن ادامه میدهیم انگار که نور حقیقت برای چشم های ما بیش از حد روشن بوده یا اینکه ما برای آن بیش از حد اسیب پذیریم، یا آن برای ما بیش از حد واقعیست. این الگو باید تشخیص داده شود و درمان یابد وگرنه تا ابد ممکن است برای چیزی که کاملا در دسترس است به جستجو ادامه دهیم. حقیقت واقعی همیشه در انتهای پیچ کوچه بعدی نیست. گاهی حقیقت درست زیر پای خودمان، همینجاست.
“جف براون”
اگر کسی از شما بپرسد در زندگی به دنبال چه چیزی هستید؟ هدف نهایی شما از این زندگی چیست، چه پاسخی می دهید؟ آیا به دنبال خدا، حقیقت یا آرامش و عشق حقیقی هستید؟ هر چند جواب آدمها متقاوت است اما همه آنها ایده مشخصی از اینکه این هدف نهایی چیست در ذهن دارند مثلا کسی به دنبال حقیقت است و دقیقا ایده مشخصی در ذهنش دارد که حقیقت چیست، چه شکلی است و چه خصوصیاتی دارد، خب این حالت خودش نقض هدفیست که دارید، اگر شما میدانید حقیقت چیست و چه شکلیست پس یعنی از قبل آن را یافته اید و دیگر نیازی به جستجو نیست. اما اگر تا بحال آنرا نیافته اید پس عملا نباید هیچ ایده ای در مورد آن داشته باشید، درست است؟ پس این ایده های ثابت و مشخص از کجا می آیند؟ حتی گاهی اوقات دیده می شود افراد بخاطر این ایده هایی که در مورد حقیقت، خدا و… دارند با دیگران درگیر می شوند و کار به دشنام و ناسزا هم می کشد.
براستی نیاز است در مورد همه این مسائل بنیادین که از روح انسان نشات میگیرد، عمیقا بیندیشید و بین ایده های خودتان و چیزهایی که به شما تزریق شده تفاوت بگذارید. بخاطر داشته باشید حقیقت یکی است و دروغ ها بسیارند اگر نتوانید دروغی را تشخیص دهید و در آن گیر کنید هرگز به حقیقت نخواهید رسید. در زیر اصولی را آورده ام که همیشه در جستجوی حقیقت برای من مثل راهنمای راه بوده اند. امید به اینکه این اصول برای شما نیز مفید واقع شوند.
مقاله مرتبط: “راهنمای تشخیص شایعات دروغین”
اصول یافتن حقیقت برای علاقمندان (تشخیص دروغ از راست):
- اصل اول: بی طرف ماندن نسبت به موضوع مورد بررسی.
هر نوع نفع و علاقه ای به یک طرف به شدت دید را مخدوش می کند. باید مثل آیینه صاف و صیقلی شد.
وقتی به دنبال یافتن حقیقت چیزی هستید باید کاملا بی طرف باشید اگر احساس می کنید چیزی را از قبل بدانید و از آن مطمئن شوید بعد به جستجوی حقیقت بپردازید، صرفا چیزهایی را پیدا می کنید که نظریه تان را تایید کند و این یافته هیچ ارزشی ندارد. بخاطر دارم یکبار کودکی 15 ساله برای مشاوره به من مراجعه کرده بود. پدر و مادر او هردو پزشک و در ترتیب فرزند بسیار سختگیر بودند؛ به حدی که فرزندشان از شدت اضطراب دچار تیک عصبی در ناحیه چشم ها شده بود. پدر به فرزندش قبولانده بود که او هم دوست دارد مثل پدرش دندانپزشک شود. در جلسه های مشاوره هنگامی که من تلاش داشتم فردیت را در او پرورش دهم و او را وادارم برای شغل و آینده اش بر اساس استعدادها و علایق شخصی اش اقدام کند مدام هر هفته پیش من برمیگشت و باز همان صحبت هایی که پدرش به او خورانده بود را تکرار میکرد مثلا فکر می کرد در 15 سالگی تمام مشاغل را بررسی کرده و واقعا دندانپزشکی بهترین شغل دنیاست! این وضع همه ماست. بایسته است که قبل از مطالعه اصل دوم لختی درنگ کنید و عمیقا به این اصل بیندیشید.
مقاله مرتبط: “9 نشانه از اینکه دارید بدون آنکه بدانید، به خودتان دروغ میگویید!”
- اصل دوم: باید همیشه با چشم و گوش باز با مسائل برخورد و در موردشان تحقیق کرد.
اکثر مسائل پیشینه ای دارند، حقیقت معمولا دائمی است اما دروغ خودش را نقض می کند.
یکی گفته بود حقیقت شیری غران است، من می گویم حقیقت لاکپشتی آرام و ساکت است. در مواردی باید در سکوت و خیلی آرام به او گوش کرد و گاهی حتی باید زمانی سپری شود تا آنرا دریابیم. بعضی اوقات با دروغ و تحریف صدای حقیقت در قیل و قال گم می شود. به این شعار توجه کن: به دنبال اعمال بگرد, به حرفها گوش نکن.
“Mute the sound, look for action”
اوایل که شغل مشاوره را آغاز کرده بودم بسیار تحت تاثیر مردم قرار میگرفتم، ادعاها، آرزوها، خیالپردازی ها و رویاهای دور و درازی که از دهان آنها خارج میشد و برای من تابلویی غیر واقعی از وضعیت و شخصیت آن را ترسیم می کرد اما بارها و بارها می شد که با گذر زمان یا ملاقات با سایر اعضای خانواده بیمار به دروغ بودن بسیاری از این ادعاها پی میبردم. کم کم یاد گرفتم که به حرفها توجه نکنم و در مقابل رفتارها را ببینم. نشانه های ریز و ظریف، زبان بدن، نحوه برخورد بیمار با منشی و سایرین، تاریخچه زندگی، موفقیت ها و شکست ها و… و کم کم دیدم اینطور در سکوت میتوانم دیدی محکمتر و نزدیک تر به واقعیت نسبت به آنها پیدا کنم. در سانسکریت واژه ای که برای حقیقت بکار می رود معنای دومش همیشگی و دائمی است. آری، حقیقت همیشگی است پس باید تا جایی که ممکن است از قضاوت های سطحی و یکباره پرهیز کرد و گذشته ها را دید و همینطور برای اشکار شدن تمام حقیقت باید صبور بود و به قیل و قال و سر و صداها توجه نکرد:
“به دنبال اعمال بگرد، به حرفها گوش نکن”.
- اصل سوم: پرهیز از ایجاد کارمای فریب و دروغ.
در صورتی که شما زیردستانتان را فریب دهید، راهی را باز می کنید تا بالادستی ها که می توانند بسیار قویتر و باهوش تر باشند همین رفتار را با شما بکنند. در طولانی مدت هرکس آنچه کاشته را درو می کند.
شغلتان چیست؟ آیا معلم، مکانیک یا مشاور املاک هستید؟ در هر شغلی که دارید فرصت های زیادی برای فریب دادن آدمهای خام و بی تجربه وجود دارد و این طبیعی است که همه انسان ها نمی توانند در تمام امور خبره شوند. ولی اگر در خلوت پنهانی و در ذهن کوچک خودتان برای فریب هموطنان و مشتریان خود نقشه می کشید بدانید که نیروهای برتری در این دنیا هستند که ذهن و افکار شما برای آنها عیان است. با فریب دیگران فرصتی فراهم می کنید که افراد (و موجودات) باهوش تر نیز در موقعیت های دیگر شما را فریب دهند. اگر براستی دنبال حقیقت هستید باید تمام زندگی تان آیینه تمام نمای حقیقت باشد. اینکه دیگران کلک بازی می کنند نیز یک بهانه خوب برای فریب دادن دیگران نیست. هر کس مسئول اعمال و کارمای خودش می باشد.
- اصل چهارم: همواره حقیقت جویی
هیچ وقت نباید آرام بگیرید و به چیزی که یافته اید دلخوش کنید. همیشه باید دنبال بیشتر و بهتر باشید. نباید به آسایش یافته های قدیمی دلخوش کنید، اگر بیش از حد به یک فکر و ایده بچسبید آن ایده خشک و سخت و تبدیل به زندانی برای ذهن شما می شود. من افراد مسن بسیاری را می شناسم که مشکلات فکری بسیاری دارند اما اگر با آنها در مورد این مشکلات صحبت کنم یا عصبانی می شوند یا به کل این صحبت ها را ندیده می گیرند. برای آنها تغییر در این سن بسیار دردناک و هزینه بر است و آنها به اسایش افکار قدیمی عادت کرده اند. باید به خودتان قول بدهید که هیچ وقت بر سر یافتن حقیقت با خودتان یا کس دیگری مسامحه نمی کنید. اگر چیزی کار نمی کند یا دروغ بودنش بر شما آشکار شد باید آنها فورا کنار بگذارید و سفر را ادامه بدهید. حتی خیلی اوقات حقایقی که می یابید نیز تنها یک پوسته بیرونی هستند و خودتان هم خوب می دانید که با جستجوی عمیق تر و دقیق دار می توانید لایه های زیرین آن را نیز پیدا کنید، پس بیکار ننشینید و همواره به جستجو ادامه دهید:
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم *** موجیم که آسودگی ما عدم ماست
- اصل پنجم: حقیقت همچون یک پازل است.
اگر بخشی ولو کوچک از آن جور در نمیاد یعنی هنوز پازل کامل نیست. و باید به تحقیق ادامه داد تا همه چیز در سرجای خودش قرار بگیرد.
این اصل چه در مورد حقیقت نهایی چه در مورد حقیقت اتفاقات روزمره صادق است. فکر کنید حقیقت یک پازل 1000 تکه است که پس از کنار هم قرار دادن تمام تکه هایش قابل مشاهده خواهد بود. گاهی دو یا چندتا از چیزهایی که می دانید (یا فکر میکنید میدانید) با هم تضاد و تناقض دارند. خیلی وقتها ما این تضادها را ندیده می گیریم یا با توجیهات دم دستی خودمان را راضی می کنیم که پی قضیه را نگیریم اما بدانید و مطمئن باشید اگر در قضیه ای چنین پازل های نا همخوانی وجود دارد حتما یکجای قضیه می لنگد و اگر دنبالش باشید دیر یا زود آن را کشف می کنید.
خب 5 اصل ما پایان یافتند. تجربه شما در جستجوی حقیقت چطور بوده است و آیا تا بحال از اصولی که در بالا گفته شد، برای یافتن حقیقت چیزی استفاده کرده اید؟
لطفا نظرات خود را با من در میان بگذارید.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم *** موجیم که آسودگی ما عدم ماست… بسیار عالی متشکرم
مقاله خوبی بود.
یک راه دیگه ای هم داره که خیلی خیلی راه خوبیه و برای من که نتیجه داده.
خواندن قرآن و حدیث ها و درک اونها خیلی شما رو به حقیقت نزدیک میکنه.فوق العادس.حتما امتحانش کنید
بسیار عالی
به دنبال حقیقت بودم که رسیدم اینجا. ممنونم
هیچ راست و دروغی وجود نداره و همه چیز حقیقته
بله .من در جستجوی خداوند بودم،هفت سال هم خدارو انکار میکردم و بی خدا بودم،تا اینکه دوسال پیش با استاد دلسوز و مهربانی به نام بهنام کاظم پور عزیز آشنا شدم و خدارو پیدا کردم و الان با همه سختیهای زندگی خدا برام بالاترین نیروی کیهانیه
سلام ودرود، بسیار عالی بود جناب کاظم پور؛ مثل همیشه. براتون آرامش و موفقیت میطلبم.
درود و سپاس
جالب بود
ممنون
خب تقریبا همه ی ما کاربرای راستمرد وجه مشترکی داریم که به اینجا که یه منبع مشترکه رسیدیم
همه ی ما دنبال حقیقتیم منم دنبالشم
ولی خب مطمئنم که چون انسانم و محدود به جسم و زمانم نمیتونم کامل درکش کنم و دقیقا این موارد هم مواردی هستن که میتونن بهم کمک کنن ولی نمیدونم این چیه و دلیلش چیه هر از گاهی کلی نظریه میاد ذهنم و یکی یکی اتفاقای زندگیمو با استدلال و نظریه ها رو ثابت میکنه این وسط شهود قلبیم هم خیلی بهم کمک کرد ولی همه این اتفاقا که دلیلشونو نمیدونم یجورایی منو گیج کرده ولی با همون استدلال ها متوجه شدم همه ی زندگیم وهمه ی دنیا بهم مرتبطن ولی خب بازم دلیل اینارو نمیدونم
سپاسگزارم بابت مطالبتون
مطالب ارزشمندی بود
بسیار عالی
خیلی زیبا بود ممنون
فوق العاده بود
خصوصا ۹ راهکار بودا و نظریات دوستان استفاده بردم
خدا شما رو توفیق بدهد که با سطح وسیعی از آگاهی ، چشم دل و ذهن ما رو بیدار میکنید
اما تجربه ی شخصی من ، این بوده که مدتیست متوجه شده ام که حقیقتی که من میبینم با واقعیتی که وجود دارد فرق دارد آن ذهنیتی که من از درک مسائل دارم با دیگری و اونیز با دیگری فرق دارد معمولا در عرف عامیانه تفاوت فرهنگی نامیده میشود درکی از آنچه که به طور مثال از دیدن موضوعی میبینم و بدون قضاوت از کنارش میگذرم ولی متوجه میشوم برای دیگری خیلی خاص بوده و مورد توجه بوده ،
گاهی این موضوع باعث شده ، بیشتر با سکوت ، و تعمق به آن نگاه کنم ، و از دیدهای مختلف به اون نگاه کنم ،
و به نقایص فکری آدم های اطرافم بنگرم و از اون ها درس بگیرم ، متاسفانه این دیدگاه من برای اطرافیانم که موافق یا مخالف بودنم رو ابراز نمیکنم باعث شده که بنده رو منزوی و مغرور و شاید یک ترسو بدانند
ممنون از مقاله ی وزین و خوبتون
الوهیت خدا بر شما
سلام وقت بخیر
از این مطلب لذت بردم
برای من همیشه حقیقت جالب بوده و هست ولی هر چه بیشتر پیش میرم بیشتر متوجه میشم که گاهی حقیقت با واقعیت اشتباه گرفته میشه . همیشه حقیقت اون چیزی نیست که در واقعیت میبینم . گاهی هم از پس یه حقیقت ، حقیقت دیگری خودش رو نشون میده . انگار ابعادش خیلی زیاده . هر چه بیشتر فکر میکنم بهش رسیدم برعکس متوجه میشم خیلی پیچیده اس . دوس دارم حقیقت حقیقی ، آرامش حقیقی و عشق حقیقی رو با تمام روح و جسمم تجربه کنم . به صورت بسیار کوچک شاید طعم هر کدوم رو چشیده باشم ولی سیراب نشدم . شاید تازمانی که در این جسم هستم نتونم به اون چیزی که میخوام به طور کامل برسم .
سلام و درود!
بله!!! بسیار آموزنده و کارآمد!!!
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده درافتد نه تو مانی و نه من
خیلی چیزها رو تنها باید در نهان دل دنبال کرد نه لابلای کتابها و مقالات مهندسی شده روانشناسی چون اونها تاریکی رو روشنی و روشنی رو بسیار حرفه ای تاریکی جلوه میدن!
تنها راه پیدا کردن حقیقت و دسترسی به باطن حق مطالعه و تحقیق بر روی کتابهای نزول شیطان و نزول خداوندگار یکتا و برحق هست که هر دل بیداری میتونه حرف سبک رو از حرف سنگین تشیخص بده!!!
با ارزوی موفقیت برای یکایک دوستان عزیز و گرامی!
سلام. ممنون از مقاله بسیار خوبتون. من اصل چهارو واقعن درک کردم . زمانی فکر میکردم که حقیقت واقعن یه چیز پیچیده و دست نیافتنی هست لاقل در این جهان. ولی در مسیر متوجه شدم که حقیقت چیزی جز عشق نیست و درست نزدیکتر از رگ گردن بمن.
موجیم که اسودگی عدم ماست
و اگاهی از این مسئله باعث شد بدانم که هر اشفتگی درسی جدید هست برای من برای رسیدن به اون عشق. عشق حقیقی نه فریب خودم با یه سری احساس های ناخالص.
بسیار بسیار تشکر میکنم از استاد کاظم پور عزیز و استاد علی. مطالب بسیار قابل تامل و مفید است و همانگونه که دوست خوبم علی گفتند اصل پذیرش خود و دیگران و چیزهایی که در مسیر پیش میآید خیلی کمک کننده است علی الخصوص برای رهپویانی که خیلی عجله دارند که یک شبه ره صد ساله را بپویند. (مثل خودم)
مطلب دیگر اینکه جناب استاد کاظم پور وقتی مطلبی پر محتوا دارای نواقص کوچک نگارشی باشد(که اکثرا به دلیل تایپ سریع اتفاق میفتد) یک مقدار به اون مطالب خدشه وارد میکند . پس بهتر است مطالب چند بار مورد بازنگری قرار بگیرند البته من اولین بار است که در این سایت به این مساله برخورد کردم. برای نمونه اصل چهارم نوشته شده اصول چهارم و پاره ای دیگر از این دست. عذرخواهی میکنم ممنون
با سلام و سپاس
مطلب شما به وضوح از توانایی هایی صحبت می کند که شخص باید بیابد و اکتسابی (بدست اوردنی) است و اگر بخواهم چیزی به ان بیافزایم اصل “پذیرش” است زیرا بخوبی میدانید مسیر بی پایان معنا یابی و حقیقت بی انتهاست و در مسیر هم که باشیم گاهی برای کسب تجربه ای به خاکی خواهیم زد (یا دهن ما چنین امری را لازم می داند) هیچ چیزی بخصوص یافتن حقیقت و منشا ان نمی تواند راکد و ثابت باشد این مسیر بصورتی مداوم, “پویایی” لازم دارد. زمانی که شخص دریابد که ذهن نقش و نگار یافته اش از دوران نوپایی تا کنون, هر لحظه در معرض شستشو و دوری از وحدت , یافتن خرد و حقیقت بوده است همیشه دروغ شنیده است و خواهد شنید. ما متاثر از دروغهایی هستیم که والدین به ما گفته اند نه از روی عمد بلکه انها نیز گرفتار این چرخه جهل اند, بعد در مدرسه و دانشگاه اموزش و پرورش شده ایم تا فرهنگ عمومی و رایج در جامعه و بخصوص رسانه ها, چنین درد و رنج عجیبی در این جامعه ها و در هرجا را, به گونه ای برای ما توجیه کنند و هرجا به گونه ای و با یک ماسک (پوشش), ولی هدف در همه جا یکی بوده است و عجبا این الگویی است که در طول تاریخ تکرار شده است و ما هیچ از ان نمیدانیم بخصوص الان که ول گشتن در جذابیت های معرفی شده در اینترنت همه را جذب خود کرده و کی از درد زهرش به خود اییم… چه کسی می داند؟؟؟
چرا بحث به اینجا ختم شد؟ علت دارد. “اشو” می گوید “هیچ نسلی از انسان تا کنون اینقدر دارای درد و رنج و افسوس نبوده است (افسردگی و قرص های عصبی با “دز” بالا و مصرف انواع مخدر و محرک و الکل , هیچگاه اینقدر رایج نیوده است, فیلمهای چرند هرزه نگاری -پورنوگرافی- تا عمق جامعه و حتا در سنین پایین بچه ها, دست بدست می گردد و همراهی بعضی رسانه های جهانی, نوعی فرهنگ جدید و مستهجن سکس آفریده است که زنان و مردان زیادی را وادار می کند یا در بستر خویش ان را بجویند و اگر نشد حالا هر جا… با مصرف انواع مخدر و الکل… تا به نهایت لذت برسند… – مطالب داخل پرانتز از من است) انسان در قرن های گذشته ممکن است گرسنه بوده باشد ولی هیچگاه به این اندازه از معنویت دور نبوده است و نتیجه اش این عذاب و رنج کنونی برای همه است.” اشو با روشن بینی اینده را هم پیش بینی کرده است.
این را باید در معنای گمشده شادی و خوشبختی جستجو کرد. بدون تردید مسیری که معرفی نمودید مسیری درستی برای یافتن شادی و خوشبختی همراه با تربیت یک نسل از بچه هایمان است ولی چرا همه می خوانند و خوششان می اید ولی عمل به ان مشکل است؟ در نهایت, صادقانه و صمیمانه با تعریف هایی هم رو برو می شوید که گمان نکنم شما فقط بدنبال چنین تاییدهایی باشید شما چیزی فراتر و والاتر بنام “عمل کردن” را می طلبید.
ولی داستان چیز دیگری است این “راز” سبب شومی و بدبختی زندگی میلیاردها انسان معاصر است.
ذهن انسان به همانگونه که توسط اطرافش “شرطی” می شود تا به پذیرش ساختار قدرت تن دهد به نوعی با الگوهای تکرار شونده “قدرت” در طول تاریخ هم اشنا می شود چون تکراری است پس شاید به گونه ای با ان احساس “آشنا پنداری” نماید, و لجبازی نماید.
ولی این لجبازی بخاطر احساساتی چون رنجش و کینه و انتقام… نمی تواند مسیر درستی را بپیماید…
پس این راه را انتخاب می کند: مهم نیست اطراف او چه می گذرد و دیگران در چه وضعیتی هستند (خودخواهی افراطی دیگری باز فرمایش ذهن) همه شادی و سروری که من می بایست می دیدم که حقم بود فهمیدم در گروی “نداشته ها” یا چیزهایی است که به من (به هر دلیل), نداده اند پس هدفم رسیدن به انهاست… پیش به سوی انها, با چه قیمتی و چه گونه؟ اهمیتی هم دارد؟؟؟
در ادامه هم به هر نداشته یا گمشده ای می رسد ان را بی ارزش می یابد و باز فریبی دیگر… و دیگر… ولی از خوشبختی خبری نیست چون شادی در همین لحظه است و درکش شاید کمی مشکل…
ذهن نااگاه و اموخته نشده (پرهیز مداری بر اساس ایمان) ساختارش اینگونه است بخصوص اگر به مقادیری از علوم هم تذهیب شده باشد که دیگر خود خداست و به آموزش نیاز ندارد.
میدانم که در مورد ذهن انسان, که بهترین دوست و بدترین دشمن انسان است مطالب زیادی در سایت منتشر شده است ولی متصورم ادم بایستی ذهن خویش و کاربری اش را هر لحظه بشناسد زیرا بنا بر وظیفه اصلی که دارد از اصل اول که دوری از قضاوت است, مشکل پدیدار می شود. وظیفه ذاتی ذهن محافظت و حراست از جسم انسان بر مبنای قضاوت موقعیت است مگر آموزش اساسی یابد.
با تشکر فراوان.
ممنون مطالب بسیار ارزشمندی رو بیان کردید