چرا از مرگ می ترسیم؟
هیچ گاه نمی توان با کودکی از مرگ صحبت کرد زیرا او سرشار از زندگی ست!
دیدگاهی که قصد دارم از آن صحبت کنم چیز جدیدی نیست، تنها یک یادآوری از واقعیتی ست که هر روزه با آن سرو کار داریم.
چرخه طبیعی تولد و مرگ
مادر طبیعت الگویی مشخص برای زندگی دارد که همه موجودات زنده بدون استثنا از آن تبعیت می کنند. این الگو چرخه ایست با تولد شروع شده، به رشد و تولید مثل رسیده و در نهایت به مرگ ختم می شود. با این وجود، با مرگ همه چیز تمام نمی شود بلکه بقایای بدن موجودات، گیاهان، حشرات و سایر ارگانیسم های زنده برای تغذیه و فراهم آوردن امکان زندگی بقیه موجودات زنده در چرخه حیات بکار می آیند. طبیعت در هر لحظه نمایانگر مرگ و تولدی دوباره ست. بدون این چرخه، حفظ زندگی بروی زمین غیر ممکن می باشد.
به یک درخت فکر کنید که چطور چرخه زندگی اش را کامل می کند. بذری داخل خاک قرار می گیرد، در زمین ریشه دوانده و رشد می کند. در طول سالیان، برگ هایش را بروی زمین می ریزد تا با غنی کردن خاک، امکان رشد سایر درختان و گیاهان را فراهم آورد. حتی هنگامی که درخت فرو می افتد، تنه اش همین نقش را برای طبیعت بازی می کند. در دریا نیز تخم ماهیان رشد می کنند، می خورند و تولید مثل می کنند و پس از مرگ، بدن آنها به اعماق دریا رفته و سایر گونه های آبزی را تغذیه می کنند و این چرخه هرگز پایان نمی یابد.
این مقاله نیز ممکن است برایتان جالب باشد: “چگونگی برقراری اتصال به زمین و بازگشت به طبیعت + مراقبه طبیعت“
هر گونه زنده همین سیکل را طی می کند و زمانی برای نگرانی در مورد مرگ ندارد، زیرا که به شدت مشغول زندگی هر روزه و بقای خود می باشد. تنها گونه انسان است که نگرانی، استرس و ترس از مرگ را احساس می کند. محققان کشف کرده اند که هر حیوانی که شکار می شود، تا مدت کوتاهی پس از به دام افتادن می جنگد تا خود را رها کند. سپس دست می کشد و گویی که نقش خود را در چرخه حیات درک کرده، سرنوشت خود را بدون اندوه و تلاش بیشتر می پذیرد.
انسان بخشی از چرخه عظیم طبیعت
احتمالا انسان های امروزه به این دلیل از مرگ می ترسند که دیگر خود را بعنوان بخشی از این چرخه طبیعی به حساب نمی آورند. ارتباط ما با زمین تقریبا قطع شده و جایگاه و نقش مان را در طبیعت فراموش کرده ایم. تمامی تمرکز ما بر این است که چه بپوشیم، چه بخوریم، کجا زندگی کنیم و غیره.
هنوز هم فرهنگ هایی در دنیا وجود دارند که ارتباط و حس بسیار نزدیکی به زمین دارند و به مرگ به عنوان بخشی از چرخه حیات می نگرند. این گونه انسان ها نه تنها مرگ را براحتی پذیرا می شوند، بلکه احترام و قدردانی عمیقی نیز برای اجداد و رفتگان خود قائل هستند. آنها خرد و بینشی که نسبت به طبیعت زندگی دارند را نسل به نسل حفظ می کنند بجای آنکه آنرا فراموش کنند و ارتباط خود را با آن از دست دهند.
مرگ شروعی دوباره
اگر عمیق تر به پدیده مرگ فکر کنید می بینید که مرگ در اغلب اوقات فقط یک پایان نیست، بلکه شروعی دوباره را در خود دارد. با مرگ و اتمام یک رابطه، فرد جدیدی وارد زندگی شما می شود که می تواند قویتر، مناسب تر و حمایت کننده تر باشد. همین طور ایده ها و باورهای قدیمی ما می میرند و از بین می روند و باورها و ادراک نو جایگزین می شوند. زندگی هر یک از ما سراسر تجربیات و دوره هایی هستند که پایان می پذیرند و پس از آن، دوره و تجربه ای نو آغاز می شود.
این پدیده در مقیاس بزرگتر نیز روی می دهد. فرهنگ ها و تمدن ها از بین می روند و گروه های جدیدی جای آنها را می گیرند. ایدئولوژی ها و فلسفه های نو جایگزین آنهایی می شوند که زمانی در گذشته تنها طرز فکر ممکن به شمار می آمدند.
به جای وحشت کردن از مرگ، باید سعی کنیم آن را به عنوان بخشی طبیعی از زندگی ببینیم. با رها کردن این ترس می توان از زندگی در هر لحظه اش لذت برد. تمام لحظاتی را که در نگرانی از اینکه مرگ چطور اتفاق می افتد می گذرانیم، لحظاتی از زندگی هستند که از دست می دهیم. ما همه می میریم و هیچ کس نمی داند مرگش چه وقت و چطور اتفاق می افتد.
رها کن!
تشویش و دل نگرانی در میان افرادی که از مرگ می ترسند بسیار رایج است و معمولاَ درک نمی کنند که چطور این نگرانی کیفیت زندگی شان را تنزل می دهد. رهاکردن آنچه هنوز نیامده و زندگی کردن به کمال خود، تنها گزینه درست است. ما نمی دانیم زمان مرگ دقیقا چه اتفاقی رخ می دهد.
زمانی که عزیزی بطور ناگهانی فوت می کند، مشکل می توان تصویر بزرگتری را تجسم کرد. ولی در حقیقت بهترین راه در آن زمان درک این موضوع است که چیزی بس بزرگتر از تنها یک زندگی و مرگ وجود دارد. ما همه در این زندگی نقشی را بر عهده داریم، حتی اگر کاملا از آن آگاه نباشیم. گاهی ممکن است مرگ یکی از عزیزان درسی برای ما داشته باشد، مثلا این که چطور متعلقات و وابستگی هایمان را رها کنیم و حتی چگونه با وجود معنوی مان بیشتر هماهنگ شویم.
در بسیاری از فرهنگ ها، مرگ پایان زندگی نیست و تنها رها شدن روح از بند جسم و ورود به سطحی دیگر در جهانی دیگر و سرشار از شگفتی ست. حتی برای افرادی که باوری به زندگی پس از مرگ ندارند نیز گذراندن زندگی با استرس و نگرانی از مرگی که هیچ کنترلی در نهایت روی آن نداریم، تنها از دست دادن زندگی روی زمین است.
نقل قول هایی از مرگ
“مرگ تنها برای کسانی زیباست که زیبا زندگی کرده اند، از زندگی نهراسیده اند و شهامت زندگی کردن را داشته اند! کسانی که عشق ورزیده اند، دست افشانده اند، و زندگی را جشن گرفته اند. پس، هر لحظه را به گونه ای زندگی کن، که گویی واپسین لحظه است. و کسی چه می داند؟ شاید آخرین لحظه باشد! ” اوشو
“تولد و مرگ را درمانی نیست. مهم این است که فاصله میان این دو را شاد زندگی کنیم.” جرج سانتایانا
“اگر به دیدار روح مرگ مشتاقید، هم به جسم زندگی روی نمایید و دروازه های دل بدو برگشایید که زندگانی و مرگ یگانه اند؛ همچنان که رودخانه و دریا.” جبران خلیل جبران
“مرگ، واژه ای است که به مفهوم پایان یافتن به کار برده می شود. محدودیت ها پایان پذیرند؛ ولی روح هیچ محدودیتی ندارد.” وین دایر
پس حال که زنده اید سرشار از حس زندگی باشید. از زندگی خود لذت ببرید و مطمئن شوید که مملو از عشق، شادی و زیبایی ست. تا زمانی که زنده هستید هر آنچه می توانید برای بهبود زندگی خود انجام دهید تا بتوانید با رضایت هر چه بیشتر این دنیا را ترک گویید.
الهام گرفته از:
In5d.com
مرسی بابت این یاد آوری
واما اصلی ترین مسله اینه ک بعد از مرگ دقیقا چی میشه. بعد از ازبینرفتن جسم.. ایاروح یا اگاهی از بین میره… اگر نمیره دقیقا کجا میره؟ چون چندین عقیده وجود داره… ادیان یک عقیده دارن ک ب نظر من داستانه… فرقه ها یک عقیده دارن….. استادید متافیزیک هم هر دستشون یک چیز میگن….یعنی تعداد زیادی نظر وجود داره و اون نظرهای مشترک هم در جزییات باهم تفاوت های زیادی دارن.
منطقی ترین چیزی ک بنظرم میرسه اینه ک بزرگ ترین اساتید متافیزیک دنیا هم نمیتونن به صورت کامل و چهارچوب بندی شده بعد از مرگ رو توصیف کنن….
. بعد از مرگ. وارد شدن ب جهان های موازی و دیدن موجودات غیرارگانیک
دیدن کالبد دیگر موجودات و دیدن ابعاد دیگر جهان ها… کسب علم در ابعاد دیگ فارق از زمان و مکان..
دیدار با ارواح و موجواتی ک مستقل یا غیر مستقل هستن’ و…. تمام اینا بازم نمیتونه این رو ثابت کنه ک چهارچوبی بعد از مرگ وجود داره..
من تمام این موارد رو قبول دارم و فکر میکنم بعد از مرگ انتهایی وجود نخواد داشت و این چرخه تا سرحد بینهایت ادامه داره… ولی همین بینهایت هم تعریفی نداره….
بنظرم تمام موجودات و انرژی های ابعاد دیگ هم مثل ما نمیدونن در ابعاد بعد از اون ها چی وجود داره و با توجه درک خودشون میان مطالب بعد فعلی خودشون یا ابعاد بالاتر از خودشون رو تفسیر میکنن…..
بنظرم اگر این رو یک چرخه تا بینهایت در نظر بگیریم،
دیگ نمیشه چهارچوبی رو درک کرد…و این خیلی ازار دهندس☹️
از طرفی چیزی ب اسم خدارو هم در هیچ بعدی بنظرم نمیشه درک کرد. در واقع من نمیتونم قبول کنم خدایی وجود داره…از طرفی هم نمیشه نحوه تشکیل این ابعاد رو درک کرد….هرجوری ک ب قضیه نگا میکنم بهتره خودمو درگیر نکنم چون ب حقیقت نمیشه رسید. چون با این اوصاف حقیستی وجود نداره.. بنظرم تنها چیزی ک علم بشر میدونه، چیزیه ک تا الان فقط تونسته درک کنه.. ک این یعنی درک بشر از ابعاد اینه و نمیشه به صورت قطعی چیزی رو رد یا اثبات کرد… شاید بهتره ب زندگی عادیموو برسیم☹️☹️
بنظرم بهترین راه برای اینکه از مرگ نترسیم، درست کردن اعمال هست همچون حضرت علی که میفرماید:برای من فرقی که من به سراغ مرگ بروم یا مرگ به سراغ من بیاید.
به قول یکی از بزرگان کمال نهایی انسان اینه که اگر شنید سه روز دیگه میمیره هیچ تغییری توی زندگیش ایجاد نکنه!کاشکی به این درجه برسیم
واقعا ممنون…هر روز یه چیز جدید یاد میگیرم
ممنون از اینکه مطالبتون تلنگر های خوبی به ما میزنه
بسیارعالی
من ااز مرگ نمیترسم شاید چون بهش فکر نمیکنم .
فرار نمیکنم ولی فکرهم نمیکنم
با سپاس فراوان از نگارنده گرامی واینکه در چنین مطلب کوتاهی توانسته اید چنین روان از مادرطبیعت و چگونگی طرح عظیم و فراگیر دانای کل, به سادگی و خلوص, بنویسید خدا قوت. ما در فاصله میان دو جبر”تولد و مرگ” نحوه زندگی خویش را انتخاب می کنیم. به تجربه دریافتم که تولد ما در هر خانواده ای (پولداریا بی پول, معتاد یا به هر دلیلی ازهم پاشیده و… ) نمی تواند توجیه مناسبی بر ادامه روش های قبلی باشد ما اگر هم بدبخت بدنیا امده باشیم می بایست با اگاهی و انتخاب درست روش زندگی, حداقل بدبخت نمیریم. ما شاید بیگناه و مظلوم ! خویش را همچون هیزمی شناور در دریایی طوفانی پیدا کنیم ولی اجازه دهیم که از وجود ما کسی برای غرق نشدن و رسیدن به سعادت ساحل استفاده نماید. از گفته ناب اشو استفاده بجایی نمودید ” خوب مردن در گروی شناخت و اگاهی از خوب زیستن است.”
عالی روناک جان!