قطار زندگی – تحلیلی کوتاه بر فیلم snowpiercer
فیلم در آینده رخ میدهد، زمانی که بشریت دنیا را به زمهریری غیر قابل سکونت تبدیل کرده. تنها مکان برای زندگی قطاری است که مدام در حال دور زدن دنیاست؛ اما این فقط یک قطار نیست، بلکه نمادیست سمبولیک از آنچه امروزه زندگی ما به عنوان انسان بروی زمین بدان بدل شده است.
فیلم حاوی صحنههای خشونتبار و بعضاً بسیار ناخوشایندی است چه ازلحاظ بصری، چه ازلحاظ گفتگوهایی که ردوبدل میشوند؛ و در این امر فیلم بسیار واقعیتگراست. درواقع شما در تاریخ سینما فیلمهای اندکی مییابید که چنین عریان مخاطب را با واقعیت مواجه میکنند. نظیر چنین کاری قبلاً برای مثال در فیلم مصائب مسیح و آپوکالیپس مل گیبسون رخداده که سازنده فیلم بجای زیباسازی بصری و محتوایی، حقیقت را عریان بیان میکند.
قطار، یا همان قطار زندگی، در فیلم برف شکاف دو قسمت مجزا دارد: دم و سر. دم مأوای فرودستان است انسانهای مفلوکی که غذایشان قالبهای پروتئینی است که بعداً میفهمند از سوسکها تهیه میشود. این دسته مدام تحت نظارت، شکنجه و تحقیر اربابان ساکن قسمت سر قطار هستند. سازنده قطار آقای ویلفورد از زبان یکی از کارکنانش تا مقام خدایی بالابرده میشود. خدایی که توانسته نظمی خردکننده بر این قطار طولانی حاکم کند. قطاری که به طبقات مختلفی تقسیمشده. و هر طبقه با نگهبان و دروازهای مجزا محافظت میشود. هر چه به نوک قطار نزدیکتر میشویم طبقه مرفهتر را مشاهده میکنیم و زندگی شکل بهشت به خود میگیرد اما بهشتی پوشالین که برگرده ی فرودستان ساکن دم قطار استوارشده. و در انتها میبینیم آقای ویلفورد خدای این جهان نمادین از قربانی کردن انسانها به بهای حفظ تعادل قطار هیچ ابایی ندارد. این تنها حرکت قطار است که ارزش دارد نه جان انسانها. و همه ی کسانی که مسافر قطارند چنان مست و سرخوش و ضعیف النفس هستند که عاجزانه به این زندگی چنگ زدهاند و حتا فکر نمیکنند شاید بیرون از قطار هم زندگی ممکن باشد.
میدانید هنگامیکه مردم بینظمی و کشتار و پلشتی دنیای مدرن را میبینند همیشه یک نتیجه میگیرند اگر اینهمه ظلم در دنیا هست پس خدایی نیست، پس همه باورهای دینی و اسطورهای دروغ است. اصلاً به ذهن هیچکس خطور نمیکند که ممکن است خدایی شیطانی حاکم بر این نظم پوشالی باشد. چراکه نه؟ حداقل ازلحاظ تئوریک میتوان به آن اندیشید. منظورم را اشتباه متوجه نشوید، من منکر وجود خدای خوبیها نیستم. هر کس که در طبیعت قدری به گشتوگذار پرداخته باشد و گلهای مختلف با طرحهای بینظیر را دیده باشد، هر کس به دانه برفی خیره شده باشد، هر کس سنگ بناها و آثار نقاشی و شعرهای انسانهای روشنیده را دیده باشید بیشک به سرمنشایی زیبا در این دنیا باور دارد، همه این طرحهای ازلی نمیتوانند از هیچ پدید آمده باشند. اما این دلیل نمیشود که چشممان را به روی زشتیهای دنیا ببندیم و کوردلانه آرزو کنیم که خدای همه دنیا خیر مطلق است و اینها فقط کار شیطانی است که زیردست اوست…
برف شکاف داستان دنیای امروز است. برای رسیدن به رئیس، ارباب یا سکاندار آن باید خون داد، باید زشتیهای بسیاری را دید و عزیزان را قربانی کرد. قدمبهقدم واگنها نگهبانانی سنگدل و بیرحم دارد، که هر قدم پیشروی در آن قربانی میطلبد. بشریت حالا به نقطهای رسیده که خودش را از دنیای واقعی جدا کرده است. امکانات برای فراهم کردن زندگی متوسط برای همه هست اما بعضیها بیشتر میخواهند، بعضیها عقدهی خودبزرگبینی دارند و طبقه فرودست باید بهای این خودبزرگبینی را با رنج و فلاکت بپردازد تا عدهای بیحدوحصر داشته باشند، و دیگران هیچ.
برف شکاف داستان این سفر برای یافتن حقیقت دنیایی است که زیبا نیست و فیلم هیچ سعیای برای بزک کردن این حقیقت از طریق انتقال حس شاعرانه به مخاطبانش نمیکند. این سفر, سفری است که به آزادی ختم میشود اما باید مرد ره بود و تا انتها با آن همراه شد که گفتهاند: تو پای به راه در نه و هیچ مپرس/خود راه بگویدت که چون باید.
ممنون از زحماتتون
عالی بود ممنون
تشکر از شما
مرسی
عالی
بسیار عالی بود سپاسگزارم
من این فیلم را خیلی دوست دارم وبارها اون را دیدم یک نوع تلخی از یک واقعیت در حال وقوع را بیان می کنه
من اين فيلم رو وقتي اكران شد ديدم و فكر ميكنم سنم براي ديدنش هنوز كم بود.چند روزي حال خوشي نداشتم و از فيلم بدم اومد.اما بعد از چند هفته هر چقدر بيشتر بهش فكر كردم بيشتر خوشم اومد تا اينكه دوباره بعد از چند هفته ديدمش و اين بار خيلي بهتر بود وبيش تر از اينكه جبهه بگيرم بهش فكر كردم خيلي خوشم اومد.
البته فكر ميكنم چهار سال پيش بود الان تصميم گرفتم دوباره ببينم و با نقد خوبي كه نوشتين حتما ديد متفاوتي بهش خواهم داشت. ممنون
تحلیل بسیار درستی بود مخصوصا قسمت توجه به اینکه تحت تاثیر خدای بدی هستیم، در این اقلیمی که ما زندگی میکنیم تحتانی ترین اقلیم خدایی حکمفرمایی میکنه که هدفش فقط برگرداندن انسان به این دور باطل هست و نیاز به پرستش و قدرت در این راه رپتالینها حداقل ابزار حاکم به انسانها هستن، البته که خدای نور و منبع هستی وجود داره اما به علت اراده ازادی که برای انسان قایل هست منتظره تا هر کس راه خودش رو پیدا کنه و ازین اقالیم تحتانی که حتی بهشت جزوش هست رهایی پیدا کنه… به همین علت خودشناسی بزرگترین هدف باید باشه تا بتونیم زندگیهای بالاتر و ببینیم و رها بشیم.
ممنونم ???
فیلم آموزنده ای بود، تشکر از توضیحاتتان