|

اندوه مشترک سالکان

capricho55detalle1_goya

اگرچه سیر و سلوک، مراقبه و پیمودن طرح الهی به زندگی رنگ می‌بخشد و حکمت و شادی خودش را به همراه دارد، اما همه‌ی ما در این مسیر اندوه و یاس را نیز تجربه می‌کنیم. لازم نیست وانمود کنیم که چنین چیزهایی وجود ندارند. در این مطلب اندکی این مشکلات مشترک را بحث و ریشه‌یابی می‌کنیم.

حقیقت دنیای مادی مانند اره‌ای آنچه از زندگی انتظار داریم را به سلیقه‌ی خود برش می‌دهد و زندگی هر روز بی‌مزه‌تر از روز قبل می‌شود. هر یک سال که می‌گذرد، به خاطرات سال گذشته بازمی‌گردی و با خود می‌گویی چقدر سرزنده تربودم.

می‌گوییم این روند طبیعی ماست. به دنیا می‌آییم و هرروز تغییر می‌کنیم. ذهنیاتی در ما ایجاد می‌شود و وقتی با واقعیت دنیای مادی مواجه می‌شویم این ذهنیات تغییر می‌کنند و این‌گونه است که ولتر می‌گوید:‌ «سعادت یک رؤیاست اما رنج یک واقعیت».

هراندازه که بعد از مواجهه با مشکلات بتوانی عاقل باشی یا متوجه شوی که اتفاقی که افتاده حکمتی دارد یا آزمایش الهی ست و یا حتی اگر به این نتیجه برسی که تقاص اشتباهات گذشته بوده، بازهم اثر اتفاق در درازمدت مشخص می شود. کم‌کم خیلی سخت می‌توانی تردیدها را از خود دور کنی.

اما باید پرسید اگر این روند طبیعی کل وجود ماست پس چرا احساس نارضایتی می‌کنیم؟ اگر شما با تمام وجود جزئی از یک جریان باشید هیچ‌وقت چنان جریان را حس هم نمی‌کنید چه رسد به اندوه.

پس چه چیزی موجب اندوه می‌شود؟

بگذارید یک مثال بزنم. فرض کنید آقای ایکس در سرزمینی به دنیا بیاید که رنگ همه‌ی اشیا آبی باشد. در این صورت آقای ایکس تصوری از اشیا با رنگ دیگر ندارد و برای او این موضوع عجیب نیست؛ اما اگر یک خارجی به آن کشور بیاید بلافاصله برایش این سؤال ایجاد می‌شود که چرا همه‌چیز آبی ست و احتمالاً معترض هم می‌شود.

حال می‌توان تصور کرد ما انسان‌ها نیز جزئی در وجودمان داریم که به این روند دنیای امروز عادت ندارد. این آگاهی رنج آفرین که ما را متوجه معیوب بودن روند گفته‌شده می‌کند از تجربه‌ی بخش دیگری از ذهن آدمی نشاءت می‌گیرد. تجربه‌ای که سالکان بیشتر با آن آشنا هستند. سالکان حالتی از آگاهی را کم‌وبیش تجربه می‌کنند که در آن تردید معنایی ندارد، یاس و ناامیدی جایی ندارد و می‌توان بی قضاوت دنیا را دید، همان‌گونه که فیلمی را بر پرده‌ی سینما می‌بینیم؛ اما هرچند گفته‌شده یک سالک باید همیشه این حالت را حفظ کند، در عمل به‌جز عده‌ی اندکی، سایرین موفق به حفظ این حالت در تمام لحظات زندگی نمی‌شوند و هر بار با بازگشت از آن وضعیت به وضعیت عادی، دنیا به نظرت معیوب‌تر جلوه می‌کند چراکه اکنون دیگر چشمت بازشده و می‌دانی زندگی طور دیگری باید باشد.

به همین دلیل است که انسان در میانه‌ی راه به‌مرور باتجربه‌ی مکرر اتفاقات زندگی، دیگر نمی‌تواند به‌راحتی به دنیا دل‌خوش کند اما از جهت دیگر آگاهی‌های برتر و شادی‌های بالاتر هم برای او موقت‌اند، چراکه هرقدر هم متعالی باشی آخر جسمی داری در دنیای مادی و عقل و احساست همه مستقیماً از حواس جسمت تأثیر می‌گیرد.

حال چاره چیست؟ آیا می‌توان سطح آگاهی بالا را همیشه حفظ کرد و همیشه شاهد بی قضاوت دنیا بود؟

اول‌ازهمه باید قبول کرد که وقتی این درک ایجاد شد دیگر از بین رفتنی نیست و نمی‌توان به عقب برگشت و فراموش کرد. شاید در زندگی روزمره نتوان هرلحظه را در آگاهی برتر تجربه کرد، اما آن بخش وجودمان که به اینجا تعلق ندارد را فقط با افزایش میزان آگاهی می‌توان راضی نگه داشت. حتی اگر نتوانیم به شرایط ایده آل برسیم، بازهم نزدیک شدن به آن بهترین کاری ست که می‌توانیم انجام دهیم. آگاهی رنج آفرین است اما جهل از آن بیشتر. آگاهی هزینه دارد اما جهل پرهزینه‌تر است.

کار دیگری هم نمی‌شود کرد. :-)


مقاله مرتبط: “بیداری معنوی چیست و چطور می توان با آن کنار آمد؟


اگر شما هم از این وضعیت خسته هستید، فقط می‌توانم بگویم خسته نباشید. شایسته است بعد از خواندن این متن کمی وقت در آرامش بگذرانید. می‌توانید دم‌نوشی بنوشید،‌ دراز بکشید و استراحت بکنید یا کمی کتاب بخوانید و دوباره خودتان را برای ادامه‌ی مسیر طرح الهی زندگی‌تان آماده کنید.

با آرزوی موفقیت ، ناتا


پا نوشت : عکس متن ، از نقاشی های فرانسیسکو گویا در سری نقاشی هایی موسوم به caprichos می باشد.

نوشته‌های مشابه

27 دیدگاه

  1. با سلام و سپاس فراوان
    بزرگی که خود معتقد به اسطوره های مذهبی بود تئوری جالب و قابل تفکری دارد او میگوید انچه ادم و حوا را از بهشت به جهنم منتقل کرد نه خوردن سیب, گندم و یا هر میوه دیگری است ان چیزی که انسان را از بهشت بی خیالی و اسایش و راحتی به جهنم و دوزخ درک مسئولیت, توجه به دیگران و احترام به عقاید انها و… راند فقط دانستن و یافتن اگاهی بود
    پس تنها خودخواهی و غرور و… خواستن و بیشتر خواستن (بدون زحمت) سبب رنج و جهل مرکب, دلیل رنج و درد نیست بلکه اگاهی و دانستن و بیشتر دانستن هم, دردناک و رنج اور است.
    مابین جهل و اگاهی دوره ای بنام ” دوران گذار” موجود است که در این دوره شخص به درک بیشتری از جامعه و ارتباطات انسان ها, دست می یابد و می خواهد همه چیز را به شکلی ارمانی در جهت منافع همگان یا خود “من” بسازد. او هنوز در نیافته است که بسیار کم می داند. جوانان بسیاری در جهان, زندگی و ارزوهای خویش را بر این صداقت فراوان ولی نا کافی گذاشتند.
    از دوره جوانی بین سنین چهارده سال تا هجده و کمی بیشتر یادم امد که نه مرا کودک می شناختند نه مرد. هر بیشتر دست و پا می زدم که خود را اثبات کنم بیشتر سبب خنده جماعت می شدم و غیره…
    بودا رنج را سبب رشد و اگاهی می داند ولی عمر او به عصر کنونی مکشید تا ببیند که درد و رنج را می توان با وابستگی به مخدرها, پول کثیف, سکس, و… تا زمان اندکی کاهش داد.
    سئوال اصلی اینجاست که ایا یک سالک یا مراد و مرید محترم می تواند بر وافعیات بیرونی و نابهنجاریهای موجود در اشکال مختلف سلطه جهانی و فقر دانش منطقه ای چشم فرو بندد و فقط بدنبال سرکوب وحشیانه نیازهای درونی و گاه منطقی و بجا باشد؟؟؟
    اگر در دوران “گذار” دچار بی منطقی و تند روی نشویم در این دوران بیشترین رنج را نسبت به کسانی که از روانگردهای موجود (نام بردم مخدرات و الکل, سکس و…) استفاده می کنند به رنج ها و گاه افسردگی و بدتر و بیشتر “بریدن” روبرو می شویم و تبدیل به شکلک و نقش مسخره ای می شویم که برای کسب تایید دیگران از دانش هایی که زمانی کسب کرده ایم استفاده می کنیم در حالیکه می دانیم “ایمان بدون عمل مرگ است”.
    “معنویت” یک فضیلت یا رتبه ای خاص نیست (مانند قایق سواری در یک دریاچه ارام که هرگاه از پاروزنی دست یرداریم قایق متوقف می شود) که از دست نرود ولی بی شک دارا بودن مسئولیتهای بیشتر هر روزه, از ویژگی های دایم ان است و رنج از پی رنج…
    بدون تردید یکی از دست افزارهای قوی “ذهن” , قضاوت است. قضاوت سنجیدن یا قیاس من با دیگران را باعث می شود و درد از پی درد…
    این درد مداوم چه زمانی به پایان خواهد رسید و چگونه؟
    متصورم زمانی که با ایمان و باوری راسخ در عین اگاهی و افزایش روزانه هوشیاری
    و خدمت بی توقع و منت, به مرحله ای خواهیم رسید که هدیه ای در بر دارد بنام “پذیرش”.
    شناخت موشکافانه خویش و ذهن مان , بر طرف سازی نیازهای واقعی و نه انچه “ذهن” وانمود می کند احتیاج من است, تمرین مستمر (بدون سختکیری بی جا و تنگ نظرانه), باعث می شود هرچیز بدی که پیش اید با خوشرویی پذیرا شویم چون خوب یا بدی وجود ندارد و یا ساخته ذهن ماست یا برایش ساخته اند…
    سروده یا دعایی از “جبران خلیل جبران” به یادم امد :
    خداوندا
    ارامشی اعطا فرما
    تا بپذیرم انچه را که نمی توانم تغییر دهم
    شهامتی
    تا تغییر دهم انچه را که می توانم
    و دانش “یا بینشی”
    تا بتوانم تفاوت این دو را از هم تشخیص دهم.

    1. دانستن بیشتر، رنج بیشترى میاره ولى دانستن کار ذهنه و ذهن خالق نفس. خرد، ابدا از دانستن نمیاد و خردمند اصلا دردمند نیست ولى دانشمند چرا…
      و حق با شماست همه ى خردمندان میگن، مقاوت عامل اصلى رنجه، در واقع سالک با چسبیدن ذهنى به مفهوم سلوک و نامیدن خودش به عنوان سالک فقط برچسب دیگه اى به نفس میزنه که اوایل شادش میکنه و بعد مثل بقیه ى برچسب ها رنج از پى رنج.

      1. ممنونم بزرگوار.
        این حد از رشد را صمیمانه به شما تبریک می گویم.
        طبعا دریافت یک سالک واقعی از درد و رنج, کاملا با دریافت های شخصی عادی که اسیر ذهن و نفس خویش است, متفاوت است والا سیر و سلوک و سالک, و عارفی بی معنا به نظر رسیده و اثری از ان باقی نمانده بود…

        1. سپاس گزارم از شما، به نظرم رسید این جمله اکهارت تول از کتاب یکون سخن میگوید رو هم اضافه کنم، چراکه بسیار زیبا گفته:
          رنج وقتى ایجاد میشود که خود را با من حقیر ساخته ى ذهن یکى میدانى و همو زندگى تو را اداره میکند…

          با سپاس و التماس سکون

  2. درود بر شما.
    این نوشته به بیانی میتونه تداعی گر جاده هایی از سفر قهرمانی باشه که کمبل به اون اشاره میکنه. جاده هایی بعضا خشک و دلسردکننده که در هر مرحله از سفر، دعوت و جدایی و آزمون ها و … همیشه قهرمان رو از طرح الهی و هدف مسیر ناامید می کنند. با تطبیق زیبای اسطوره ای شاید بشه گفت همینجاست که وسوسه ها و نقاط ضعف قهرمان اون رو تحریک میکنند و هر چند لذت های مادی و معنوی دیگه برای قهرمانی این چنین تشرف یافته، رنگ و جذبه ای ندارند اما قهرمان ممکنه در همین لذت ها به اعتیاد و بستگی ها تن بده و چشمش رو به مسیر ببنده

  3. با درود و سپاس
    مطالب بسیار مفید بوده و این نشون میده چرا همیشه افراد کمی در این مسیر باقی می مونن در واقع طی طریق توسط سالک همواره با فراز و نشیب همراهه گاهی در اوجی و در عین حال در حضیض خودت رو حس می کنی
    و این حس بدون اگاهی قابل تحمل نیست

    1. تنها چیزى که رنج داره این هست که سالک با وضوح بیشترى میبینه صاحب نفسه… اصلا رنج از همین نفس میاد. آگاهى همراه رنج نیست، اعتیاد به خود دروغین عامل رنجه و وقتى میبینیم معتادیم بیشتر رنج میکشیم بدون اینکه به فکر راه حل باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید