مشکل من چیست؟ چرا نمی توانم احساس رضایت داشته باشم؟
مشکل من چیه؟! من چِمِه؟!
“مشکل من چیه یا من چِمه؟”، سوالی هست که به عنوان یک مشاور، اغلب از دیگران می شنوم. راستش را بخواهید… هیچی. در حقیقت شما خوب هستید. واقعیت این است که شما هیچ مشکلی ندارید. این طرز تفکر من نسبت به تمام کسانی ست که با آنها صحبت میکنم. و من با انسان های بسیاری صحبت میکنم چون این حرفه و کار من است. سوال بعدی این است:
“اما من احساس خوب بودن ندارم. چرا اینقدر احساس بدی دارم (عصبانی، ناراحت، غمگین، حسود، عدم امنیت، اضطراب و… )؟
زیرا احساساتی که شما دارید به عنوان پاسخ و واکنش به باورهایتان شکل میگیرد. عقاید شما منفی، پر از ترس، اضطراب آمیز هستند و احساسات شما بر این اساس واکنش نشان میدهند و خود را نمایان میکنند. احساسات شما دارند کاملا درست و بی نقص به آنچه در ذهن شما جریان دارد واکنش نشان میدهند. مشکل این است که شما دارید افکار منفی و هراسناکی در ذهن خود جاری میکنید و به آنها اعتقاد دارید.
اینکه شما چه احساسی از نظر عاطفی دارید، فقط واکنشی طبیعی به باورهایی است که دارید. نکته مهم درک این است که شما “خود”، مشکل و ایراد نیستید. شما هیچ ایرادی ندارید، مشکل آن چیزهایی است که در ذهن شما جریان دارد. ذهن شما افکار و باورهایی دارد که نادرست و مبتنی بر ترس هستند. شما آن افکار و باورها نیستید. در حقیقت، شما حتی کسی نیستید که فکر میکنید. ذهن شما ، خودش به تنهایی شخصیتی را می سازد و به شما می قبولاند که این شما هستید!
شما افکار و ذهنتان نیستید!
من بین شما و ذهنتان که از افکار و عقاید شما تشکیل یافته است، تمایز قائل میشوم. شما خوب هستید، اما ذهن شما مملو از باورهای غلط و مبتنی بر ترس است. شما میتوانید نام خواستگاه این عقاید اشتباه را ضمیر ناخودآگاه یا نفس خود بگذارید.
برخی از مردم میپرسند: “چرا من این افکار منفی را دارم”؟ و این همان نکته ای است که به شما میخواهم بگویم. شما کسی نیستید که آن افکار منفی را دارید و به آن ها فکر میکنید. ذهن شما به تنهایی ، خودش به همه آنها فکر میکند و شما را به گردشی میبرد که بسیار شبیه به یک رویای پوچ و خیال بافی است و یا حتی شبیه به یک رویای شبانه.
بعضی اوقات این رویاها به سناریوهای وحشتناک متمرکزی تبدیل میشوند و میتوانند بسیار واقعی به نظر برسند. بدن عاطفی و احساسی شما نمیتواند تشخیص دهد که آیا این واقعیت است یا آنچه به آن اعتقاد دارید، بنابراین طبق آن رویاها در ذهن شما واکنش نشان میدهد.
مقاله مرتبط: “قدرت و تاثیرگذاری ضمیر ناخودآگاه تا کجاست؟“
فیزیولوژی و بدن فیزیکی شما نیز میتواند به همین ترتیب واکنش نشان دهد. وقتی که فکری هراسناک در ذهنتان وجود دارد، آدرنالین شما به سرعت ترشح میشود. سپس ممکن است واکنشهای فیزیکی، نشئت گرفته از ترشح برخی مواد شیمیایی در سیستم خود، داشته باشید. مهمترین آنها عبارتند از گرفتگی عضلات بدن، تغییرات در پروسه هضم و گوارش و ضربان قلب تندتر. عکسالعمل خاص و مختص شما بستگی به این دارد که این فکر چقدر هولناک است، چقدر به آن باور دارید، و میزان هشیاری شما چقدر است.
داری میگی همه اینها در سر من قرار داره؟
نه، برخی از احساسات شما ممکن است از تجربیات زندگی واقعی باشند. برخی از احساسات ما میتوانند از رویدادهای زندگی واقعی باشند. در حالی که بسیاری از احساسات واکنش به آنچه که ذهن ما انجام میدهد، هستند.
فرض کنید در میان یک طلاق هستید. همسر شما در حال جدا شدن از شماست و حالا شما دیگر فرزندان تان را به اندازه گذشته نخواهید دید.
آن چیزها واقعی هستند و شما بزودی قرار است همانطور که شرایط تغییر میکنند، از میان برخی چرخههای عاطفی و احساسی عبور کنید. اینها بخشی از چیزی نیستند که ذهن شما برنامه ریزی کرده و تصور میکند. اینها واقعیت ها هستند. اما واقعیت ها احتمالا آنقدر که سناریوهای رویاگونه ذهنتان شما را ناراحت میکنند، باعث عدم خوشحالیتان نمیشوند.
اینها ممکن است مثلا این باشند که شما به عنوان یک پدر یا مادر، به عنوان یک همسر، شکست خوردید. اینکه زندگی زناشویی و خانوادگی شما نابود شدهاست. اینکه زندگی کودکان شما ویران شدهاست. و اینکه آن ها بقیه عمرشان شکست خورده خواهند بود.
اینها رویاها و تصوراتی هستند که در ذهن خود دارید. اینها پیشبینی های تصور شده ای هستند درباره اینکه باقی عمرتان چگونه خواهد بود یا اینکه بقیه عمر کودکانتان به چه شکل خواهد بود. اینها عموما هراسناک و ناراحت کننده هستند و تنها به عنوان فیلم ها و تصاویری در تخیل شما وجود دارند؛ و یا آنچه من آن ها را، رویاها و تصوراتی در ذهنتان می نامم. شما هم چنین ممکن است آنها را افکار و یا اعتقادات خود بنامید.
آگاهی به افکار
تمایز و تفاوتی که مهم است اینجا در نظر گرفته شود، تفاوت بین واقعیت ها و آنچه که ذهن به عنوان واقعیتها نشان میدهد است. برخی از احساسات شما پاسخ و واکنشی به رویدادهای واقعی زندگی هستند. اما بسیاری از احساسات شما، واکنش به چیزهایی هستند که تصور میکنید. اینکه این وضوح و روشنی را داشته باشید تا بتوانید تفاوت بین واقعیت و تصورات ذهنیتان را درک کنید، همان چیزی است که من آن را آگاهی مینامم. داشتن آگاهی برای اینکه احساساتتان را تغییر دهید بسیار حیاتی و مهم است.
با آگاهی، ابتدا از افکار، باورها، نظرات و قضاوت هایی که ذهن خودش آنها را ایجاد میکند آگاه میشوید. سپس متوجه میشوید که چه مقدار از احساسات شما از تصورات ذهنی شما سرچشمه میگیرند. اینها احساساتی هستند که تغییر دادنشان از همه آسانتر است.
با این حال شما به احتمال زیاد برخی از احساسات ناشی از واقعیت تغییر زندگی تان را خواهید داشت. این احساسات نیز میتوانند با کمی توجه و تمرین بیشتر تغییر کنند. وقتی که لایه اضافه شده ای از احساسات را که از افکار منفی و باورهای مبتنی بر ترس شما ناشی میشود ندارید، تغییر دادن این احساسات بسیار آسانتر است.
مقاله مرتبط: “خودآگاهی چیست و چگونه آن را توسعه دهیم؟“
چیزی که شما در این فرآیند کشف میکنید این است که شما مجبور نیستید تغییر کنید. این به این دلیل است که شما خود مشکل و ایراد نیستید. شما کاملا خوبید. مشکل و ایراد افکار منفی و باورهای غلط در ذهنتان است که باعث واکنشهای احساسی و عاطفی میشود.
زمانی که تعبیر و تفسیرهایی که ذهنتان میکند را تغییر میدهید، حالت و کیفیت عاطفی شما تغییر میکند. سپس دوباره به راه خود، یعنی داشتن احساس خوب بر خواهید گشت. به همین دلیل است که توسعه و افزایش آگاهی ، کلید شادی و خوشبختی ای پایدار و بادوام است.
حتی این سوال که “من چه مشکلی دارم یا من چِمه؟” ترکیبی از افکار و باورهای غلط است. این سوال بنا بر این باور فرضی است که:
الف) من یه چیزیم هست یا یک مشکلی دارم.
ب) نمیدونم مشکل کجاست، بنابراین همین ندانستن خود یک مشکل دیگر است.
پ) من باید بدونم که چه مشکلی دارم، اما نمیدونم، بنابراین احساس سردرگمی میکنم چون چیزی رو نمیدونم که سیستم اعتقادیم میگه باید بدونم.
تمام این افکار ما را به دنبال یک ایده خیالی انداخته اند که ما چه مشکلی داریم. چرا آن را پیدا نمیکنیم… چون ما هیچ مشکلی نداریم. بله ما احساس بدی داریم، اما این به این دلیل است که در این اعتقادات فرضی که یک مشکلی وجود دارد گرفتار شدهایم.
مثل این است که وارد خط و رشته ای اشتباه وغلط از پرسش و سوال شده باشیم و دارد ما را وارد کابوسی میکند که هیچ پاسخی برای آن وجود ندارد. معادل با صرف زمان برای پاسخ دادن به این سوال است که: “بوی موسیقی پیانو چیست؟” این یک سوال احمقانه و غیرمنطقی است و ما وقت خود با تلاش برای پاسخ به آن هدر خواهیم داد. این مسئله در مورد این سوال نیز صدق میکند که: ” مشکل من چیه؟”
خیلی بهتر اینگونه سوال ها را بپرسیم که :
من به چه چیز باور دارم که درست نیست؟
آیا فکری که ذهن من به آن دارد فکر میکند، برای خوشحالی من مفید است؟
چه فرض هایی در پشت این تفکر وجود دارد که باعث غلط و اشتباه بودن آن میشود؟
این باورهای غلط چگونه از نظر احساسی بر من تاثیر میگذارند؟
گامهایی که برای تغییر این باورها وجود دارند چه هستند؟
منبع: http://www.pathwaytohappiness.com/happiness/2011/11/15/what-is-wrong-with-me/
خوب
اگ سوال دومو بپرسیم و جواب نه باشه یعنی اون افکار ازارمون بدن باید چیکارکنیم؟
مطلب خیلی مفید ی بود
خوشم اومد
با سپاس فراوان. در این مقاله صادقانه و سرراست به مشکل اساسی همه انسانها در ورود به یک زندگی خوب, شاد اشاره شده است. شاید در همین سایت به موارد مختلف شکل گیری ذهن, پرداخته شده باشد ولی همیشه به عنوان موضوعی که با توجه به اهمیتش در طول زمان, پرداخت به ان را به یک ضرورت مبرم تبدیل می کند که در هر شرایط ویژه ای لازم است.
بدون تعارف شرایط زندگی برای اکثریت مردم خوب نیست ولی کنترل اندک و اموزش “ذهن” می تواند زندگی را قابل تحمل و حتا زیبا نماید. ذهن مکان همه پرسش های ما ار زندگی و عجیب تر اینکه همه پاسخ ها نیز در ان محل است. “ذهن” هر روزه و یا ساعتی برای ما دام و مشکل می سازد و خنده دار زمانی است که با همین ذهن مشکل دار می خواهیم انها را حل کرده و درمان کنیم.
شاید ذهن ما در شرایطی پر از خرافات و جعلبات شکل گرقته باشد مکانی اکنده از تنفر, ستیز و مهمتر از همه جهالت, ولی ما هم در شکل گیری این پردازش موهوم از زندگی, شریک هستیم انجا که بجای باروری و تلاش در جهت اگاهی از طریق خواندن, متصوریم اویزان کردن یک یا چند ادعیه یا شیشه … می تواند ما را خوشبخت نماید.
همه کاری را انجام می دهند که یاد گرفته اند و شخصیت و هویتشان را اشکار می سازد ولی به قول یک فرنگی ایران شناس قدیمی “ملت ایران زیاد حرف می زنند ولی کم کار می کنند… ” و یافتن اگاهی زمان می برد و کار لازم دارد.
“ذهن” نیاز به اموزش و برنامه ریزی دارد زیرا در مثل”اسبی است که در ظاهر من بر ان سوارم ولی او افسار مرا در دست دارد.”