مصرف می کنم، پس هستم! (قسمت دوم)

پیرو مقاله یکی از نویسندگان عزیز وبسایت تحت عنوان “مصرف می کنم, پس هستم” بحث های متعددی مطرح شد از جمله اینکه مصرف گرایی موتور محرکه اقتصاد روز دنیاست است و بدون آن چرخ اقتصاد نمی چرخد و علم اقتصاد دیدگاه مطرح شده در آن مقاله را نقض می کند. این مقاله تلاشی هر چند محدود برای پاسخ به این مسئله است:

اقتصاد واقعی وقتی شکوفا میشود که هرشخص بر اساس خلاقیت و مهارتهایش با توجه به نیاز جامعه دست به تولید بزند. در حالی که هم اکنون برای اشخاص نیازهای کاذب تولید می شود. محصولاتی که به هیچ وجه روی کیفیت زندگی افراد اثر نمی گذارند و مورد نیاز نیستند. با تحمیل هزینه های گزاف بر طبیعت تولید و به خورد جامعه داده می شوند.

اگر نیاز چیزی در جامعه وجود ندارد تولید آن می تواند و اصلا باید متوقف شود. نه اینکه با رنگ و لعاب و پیوند دادنش به سکس و نیازهای اولیه به مردم غالب شود. منابع زمین بی پایان نیست که تا ابد این سیکل معیوب ادامه یابد.

ما باید به تعادل پایدار با طبیعت برسیم و تعادل پایدار فقط در صورت شناخت نیازهای واقعی بشر ممکن است.
چطور می توان از چنین سیستم معیوبی که با جنون  به سمت نیستی میرود، طرفداری کرد؟
آشنایی با نظریات اقتصادی کافی نیست. بلکه باید به آنها فکر هم کرد.


راه حل معقول برون رفت از چنین وضعیتی سالهاست که پیدا شده.

images (7)

هنری دیوید ثورو در کتاب والدن نه تنها به نظریه پردازی در مورد زندگی ساده در محیط طبیعی می پردازد، بلکه خودش هم “عملا” چنین نظریه ای را با موفقیت به بوته آزمایش می گذارد.

همچنین جوامع (commune) بسیاری همراه با جنبش های عصر جدید و هیپی ها به ساده زیستی روی آوردند و بسیاری از آنها هنوز هم پا برجا هستند.

شما می توانید با تکیه بر استفاده از میزان معقولی تکنولوژی در کنار زندگی ساده در جوار طبیعت به رشد و بالندگی برسید.

آنچه امروزه اقتصاد دنیا برای انسانها فراهم آورده بیشتر شبیه کابوس تب دار سرمایه 

دارانی است که مست سود و قدرت، بشریت را به سوی ورطه نابودی می کشند.

در حال حاضر بسیاری در آمریکا بزرگترین مشکل را خود حکومت می دانند. که همچون مافیای سازمان یافته فقط به تولید مشکل می پردازد و با سو استفاده از ترس های ذاتی بشر حکومتش را حفظ میکند.


افراد هوشمندی همچون لارکن رز, هم اکنون به تئوری پردازی در مورد جامعه ای پرداخته اند که در آن حکومت هیچ نقشی ندارد. 

images (5)

در حال حاضر در آمریکا جوامع هیپی ها، شمن ها و طرفداران محیط زیستی وجود 

دارند که بدون پول، بدون رئیس و قانونگذار؛ تنها از طریق مشارکت و با محوریت یک شمن یا ریش سفید با موفقیت اداره می شوند.

لیستی از جوامع آنها را در اینجا ببینید.

به علاوه اینکه اینها، جوامع بسیار بدوی و دارای ارتباطات محدود با دنیای بیرونند. اما ذهنتان را باز کنید و جامعه ای از افراد روشنیده و همفکر را تصور کنید که در حد معقول از تکنولوژی و ارتباطات بهره بگیرند و جامعه ای نو بسازند. جامعه ای که در آن افراد با شور و شوق دست به کار و تولید بزنند. نه بخاطر اینکه برده ی شخص یا سازمانی هستند.


واقعا اگه همه مزخرفات و شرطی سازی های جامعه را دور بریزید این ایده نه فهمش سخت است، نه تجسمش و نه حتی پیدا کردن نمونه هایش.


الان همه مردم دیوانه شده اند و اگر کسی معقول فکر کند، افکارش برای بقیه عجیب یا خام و کودکانه به نظر میرسد. در حالی که کاملا عکس است.
آمریکایی ها تا ته این راه را رفته اند و فهمیده اند ته این راه بن بست است. و حالا دارند برمیگردند. در عوض ما داریم همدیگر را هل میدهیم تا جلو بزنیم و جای آنها را بگیریم.


آمریکای رویایی (american dream) به بهشت برده داران تبدیل شده.

غول های سرمایه داری در راس هرم  تمام تصمیمات کلان کشور را اتخاذ میکنند و بقیه نیز برده ای بیش نیستند. رسما اگر کسی پول ندارد نه جان و مالش اهمیت دارد، نه دارای کوچکترین شان و منزلتیست. پلیس ها به جای حفاظت از مردم برای سرکوب آنها وارد عمل می شوند.

شما مغزهای جوان و آگاه باید مخالف این سیستم باشید. این سیستم، سیستم دشمن است. ماشین مرگ است که انسانها را برده خود می کند و روحشان را می بلعد. نه اینکه طرفدار این سیستم باشید و طوطی وار دروغهایش را تکرار کنید یا به حفظ بقایش کمک کنید.

خیلی از اساتید معنوی می بینم که دانای کل هستند، چشم سومشان باز است و با یک اشاره کندالینی شاگردان را بیدار می کنند! من به شدت نسبت به اینها بدبینم و همه آنها را خفته می یابم. چرا که اینها واضح ترین چیزها را که جلوی چشمشان است نمی بینند. از اسرار زمین بی اطلاعند. آن وقت در ملکوت و عالم اعلا سیر می کنند.

اینها به افزایش غفلت مردم و بردن آنها به خواب و خیال به سیستم برده داری کمک می کنند. اینها دیو و دد و دشمن مردمند، نه اساتید والای معنوی. جاده معنویت از زندگی سالم مادی میگذرد.

images (8)

چرا باید جوان های ما افسرده باشند؟ اصلا جوان باید چنان از زندگی پر باشد که نداند روح و روان چیست! چه رسد به اینکه خاطر افسردگی فکر خودکشی به سرش بزند!
این حرفها خریدار ندارد. می دانم. شما انتظار دروغ های شیرین، رویاهای رنگی و توانایی های ماورایی عجیب و غریب را دارید. هیچ کس دوست ندارد از خواب ناز بیدار شود.

 

اما بر من واجب است آنچه یافته ام را با زبان ساده بیان کنم حال تو خواه پند گیر و خواه ملال.

والسلام!

نوشته‌های مشابه

25 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید