هفت علامتی که نشان می دهد شما در حال عبور از شب تاریک روح هستید

“به ندرت، خواستی بدون مبارزه وجود دارد”. آلبر کامو

 

گاهی زمانی که در آستانه ی یگانگی با طول موج نامحدود ارتعاش ازلی قرار می گیریم، ارتعاش قدیمی ما ممکن است از بحران رکود و ایستایی عبور کند. آنقدر پیچ و تاب می خورد تا ساز و نوای خود را، به سمت و سوی سمفونی کیهانی انطباق دهد. این همان چیزی ست که ما از آن با نام “رنج” یا “شب تاریک روح” یاد می کنیم.


برای آشنایی با مفهوم شب تاریک روح، ابتدا نگاه کنید به: “شب تاریک روح چیست و چگونه از آن عبور کنیم؟”


رنج و تحول در عبور از شب تاریک روح

ما انسانها، ذاتا گرایش داریم تا در هر چیزی که به عنوان واقعیت می شناسیم، تردید کنیم. گاهی روح مان گرایش دارد تا به اعماق اندوه فرو برود. به بحران درونی یا شب تاریک روح سقوط کند. اگر بتوانیم آن تردید را در این زمان تاریک به کار بگیریم و به واقعیتی که ما را به اعماق تاریکی کشانده شک کنیم، می توانیم ساده تر از شب تاریک عبور کنیم.

شب تاریک روح همانطور که می دانید بازه ای در زندگی است که مراحل خاص خود را دارد. نمی توان از شب تاریک روح گریخت و آن را تجربه نکرد. در سفر طولانی و پرفراز و نشیب روحمان، تمامی ما از شب تاریک عبور می کنیم. کیفیت این تجربه به خود ما بستگی دارد. هر چند ماهیت این تجربه تاریک و رنج آور است. اما نمی توان نام منفی و بد روی آن گذاشت. اتفاقا هیچ تجربه ای در زندگی هرگز نخواهد توانست، اثری را که رنج بر روح ما می گذارد، داشته باشد. رنج قدرتمندترین تجربه برای روح ماست و انسانی که از شب تاریک عبور می کند، هرگز آن انسان سابق نخواهد بود. عبور از اندوه این شب، مقدمه ای بر تحولی شگرف درون ماست. راهی برای رفتن به سطح جدیدی از خرد و آگاهی.


نشانه های عبور از شب تاریک روح

در ادامه این مقاله هفت نشانه را برای شما رهروان گرامی فراهم آورده ایم که نشان می دهد، در حال عبور از شب تاریک روح هستید. اگر در گذشته دوره ای بوده که این نشانه ها را داشتید، پس شما قبلا شب تاریک روح را تجربه کرده اید و با آن آشنا هستید. اگر هم اکنون این نشانه ها را دارید، یعنی در حال عبور از این شب هستید. و اگر این نشانه ها برایتان ناآشنا و نامفهوم هستند، احتمالا هنوز تجربه شب را نداشتید و باید منتظر آمدن آن بمانید.


1 _ در حال تجربه ی مرگ ایگو هستی.

“دیگر نمی توانم با خودم زندگی کنم. اصلا این ‘من’ کیست که با خودش نمی تواند زندگی کند؟ من احساس کردم از خودم خسته هستم. در آن زمان نمی دانستم چیزی که به عنوان خودم میشناختم، خودی بود که ساخته ی ذهن بود. آن خود، با تمامی رنج و مشکلاتی که داشت، با حسرت گذشته و با ترس از آینده، نهایتا فرو ریخت. آن خود، ذوب شد”. اکهارت تول

آنچه که تاکنون بعنوان واقعیت بدان معتقد بودید، در هم شکسته. ساختاری که در ذهنتان داشتید، جهان بینی سابق تان، باورها و ارزش هایی که می شناختید، اکنون خُرد شده و فرو ریخته اند. اکنون آماده اید تا جنبه های خیالی و اکتسابی ایگو، یا خودتان را درک کنید. در حال سازماندهی مجدد به ایگو هستید. به عبارت بهتر، خود قبلی مُرده و خود جدیدی در حال تولد است. 

مرگ ایگو به معنای پایانی بدون بازگشت است به مقصد شناخت فلسفی خود”. استان اسلیو گروف

مرگ نفس یا مرگ ایگو (Ego Death)، کیفیتی است که توسط مفهوم سفر قهرمان جوزف کمبل، در علم اسطوره شناسی مطرح شد. در نگاه اسطوره ای این تجربه به منزله سفر روح به دنیای زیرین است. دنیای مردگان. جهان تاریک و ترسناک. همراه با تجربه درد، رنج و غم بی انتها. در این سفر افسانه ای، روح اندوده های پیشین را از خود می زداید و وهم و خیال را از حقیقت خود جدا می کند. و در عالم زیرین رها می کند. پس از عبور از شب تاریک و پایان تجربه مرگ نفس، روح استحاله یافته و دوباره متولد می شود. اما قبل از آنکه قهرمان بتواند به دنیای واقعی بازگردد، باید آزمون های سختی را بگذراند. این آزمون ها و چالش ها او را به روحی متعالی تر رشدیافته تر تبدیل خواهند کرد.


2 _ تنهای تنها می شوی… و نهایتا درمی یابی که هرگز تنها نبوده ای.

“توانایی تنها بودن، به معنی داشتن ظرفیت عشق ورزی  است. شاید ضد و نقیض به نظر برسد. اما این گونه نیست. این یک حقیقت وجودی انسان است. تنها کسانی که قادر به تنها بودن هستند، قادرند به دیگران عشق بورزند. این افراد می توانند به عمیق ترین هسته وجودی هر فردی نفوذ کنند. اینها می توانند بدون احساس مالکیت، وابستگی، بدون احساس ضعف یا تلاش برای تغییر او، به او عشق بورزند. این افراد بدون آن که به دیگری خو بگیرند یا راه و رسم خود را تسلیم کنند، می توانند عاشق باشند.

آن ها اجازه ی مطلق به دیگری می دهند تا آزاد باشد. زیرا می دانند که اگر کسی ترکشان کند، آن ها به همان اندازه که اکنون در شادی به سر می برند شاد خواهند بود. شادی آن ها نمی تواند به واسطه ی دیگری سلب شود چرا که توسط دیگری به آنها داده نشده است”. اشو

گاهی پیش می آید که احساس تنهایی و جدایی از جهان پیرامون خود می کنید. این تجربه از نشانه های عبور از شب تاریک روح است. احساس می کنید که نمی توانید با هیچکس آنگونه که می خواهید ارتباط داشته باشید. اما نهایتا در می یابید که در همان دوران تنهایی است که حقایق وضوح پیدا کرده و قابل فهم تر می شوند. شما اهمیت فوق العاده ی تنهایی و خلوت با خود را می دانید. در میابید که تنها و در سکوت بودن، نقش مهمی در کنترل ایگو و رشد روحی دارد. در این تجربه بالاخره به ضرورت خودسازی و مراقبه ایمان خواهید آورد و در چنین تجاربی عمیقا غرق خواهید شد.

به مانند قطرات آب در تلاطم اقیانوسی عظیم. و همچون ستارگان کوچک در میان کهکشان های بی انتها. هر یک از ما از دو جهان کوچک و بزرگ تشکیل شده ایم. و تنهایی، این درد شگفت انگیز، همین جهان شگرف درون ماست که احساس می کنیم. کافکا می نویسد: “من درون خود جهانی بس عظیم دارم. چگونه می توانم  این جهان درونم را آزاد کنم، مگر اینکه خود را تکه تکه کنم؟ و من ترجیح می دهم خودم را هزار تکه کنم اما با این جهان درون خودم به خاک سپرده نشوم”.


3 _ درک جدیدی از میرا بودن داری.

شما به شدت درونگرا شده اید. زمان شبیه غولی است که روی شانه های شما نشسته است. اما نهایتا به شخصی تبدیل میشوید که قادر است روی شانه های غول بایستد.

در ابتدا ممکن است احساس کنید زمان هرگز نمی گذرد و رنج، مداومت غیرقابل تحملی یافته. اما بتدریج بیشتر از قبل قدران لحظات خواهید بود. یادآوری زمان های دور، در نظر داشتن لحظه اکنون، و بردباری برای آینده. اینها نگاه جدیدتان به زمان خواهد بود. این دستاورد عبور از شب تاریک روح است و قرار نیست زمانی که عمیقا در رنج فرو رفته اید به این ذهنیت دست یابید. بلکه پس از فرو رفتن در اندوه و آغاز فصل جدید عبور، این طرح وارد زندگی تان خواهد شد. این طرح بسیار بزرگی در چشم سوم تان می باشد که بر مرگ ارزش های پیشین شما متمرکز شده است. تمرکز بصیرت شما بر یافتن راهی برای جاودانگی و ارزشمندی است.

اکنون زمان را درک میکنید و می توانید معنای مرگ را نیز بهتر بفهمید. فرصت زندگی برایتان ارزش بزرگی است. هدر دادن زمان و بیهودگی دیگر نمی تواند راه شما باشد. این دستاورد ارزشمند، بخشی از رشد روح شماست. شب تاریک روح چنین نگرشی را به شما خواهد بخشید. اما در نهایت این شما هستید که تصمیم می گیرید با چنین نگرشی همراه شوید یا نه. می توانید با اقتدار و عشق به استقبال نور بروید. یا می توانید بازگردید و آنقدر در چرخه درس های پیشین باقی بمانید تا بالاخره درس آن تجربه را یاد بگیرید.


4 _ زندگی ات معنای جدیدی پیدا کرده.

“نپرس به چه چیزی برای زنده ماندن نیاز داری. بپرس که به چه چیزی برای واقعی زندگی کردن نیاز داری. و به آن عمل کن. چیزی که این دنیا نیازمند آن است مردمانیست که زندگی می کنند نه اینکه زنده اند”. هاوارد تورمان

شما درک می کنید که معنای زندگی چیزی ست که شما می خواهید زندگی تان آن معنا را داشته باشد. اما این مسئولیتی بس عظیم است که به مثابه ی بحران وجودیست. مادامی که زنده اید، تنفس شما گلویتان را لمس کرده و سپس از آن خارج می شود. اما چه درکی از این زنده بودن دارید؟

شما به طور ناگهانی در میابید که وظیفه پیدا کرده اید تا به جهان غیر قابل درک، معنا ببخشید. تمام اتفاقات ساده ی اطرافتان که قبلا برایتان کم اهمیت بنظر می رسیدند، اکنون باید معنایی داشته باشند. تشنه هستید تا فلسفه عمیقی پشت هر بخشی از حیات بیابید. شما از شب تاریک عبور کرده اید تا این مفاهیم را کشف کنید. در این راه تنها هستید. در این راه شما قهرمان داستان خود هستید.

این کار شماست تا به خارج از تقسیمات ساختگی که بین خود و هستی آفریده اید سفر کنید. کوه بی معنایی که شما تا الان روی آن ایستاده بودید، منتظر است تا پرچم منحصر بفرد معنادار شما بر روی آن به احتزاز در آید. این مسیر دلهره آور است. اما راهیست که تنها شما می توانید در آن قدم بردارید.


5 _ نسبت به آزادی ات بیش از پیش آگاهی.

“هر زمان که وسوسه می شوید تا تحت تاثیر مسیر قبلی باشید، از خود بپرسید آیا می خواهید زندانی گذشته و زندانی آینده باشید”. دیپاک چوپرا

شما می دانید که آزادی مهم است. اما احساس آزاد بودن آسان نیست. آزادی چیزی ست که شما انجام می دهید نه این که آزاد باشید. آزادی توسط دیگری به شما داده نمی شود. آزاد بودن، تلاش، شجاعت و عزم شما را در مواجهه با آنانی می طلبد که شما را مجاب می کنند تا راه ایشان را در پیش بگیرید. در واقع آزادی به سادگی یعنی خودتان باشید و راه خودتان را بروید. و اینکه هیچ فرد و اتفاق دیگری نتواند شما را با خود همسو کند.

امروزه، انسان بی جان متمدن، از غم و اندوه آزادی گریخته است تا فقط به داخل حالتی از پارانویا و خواست ها بیفتد. شما می توانید این موضوع را به خوبی درک کنید. می بینید که چگونه شیوه ی زندگی راکد به سمت پوچ گرایی و افراط گرایی ختم می شود. اقدامی شجاعانه در مواجهه با آن سکون، روش قدرتمندی برای خنثی کردن این استبداد است. حتی اگر سخت، اما می دانید که راه خودتان و آزادی، ارزش جنگیدن و مقابله با هر تلقین و جهلی را دارد.


6 _ دچار دوگانگی و سردرگمی هستی.

“این قدرت مفرح ذهن است که چیزی را که وجدان از آن امتناع می کند را گیر بیاندازد”. ویلیام فوکنر

آنومی اصطلاحی می باشد که توسط جامعه شناس فرانسوی، امیلی دورکیم، برای این شرایط نام نهاده شده است. این شرایط، برخاسته از عدم رعایت اصول اخلاقی در یک اجتماع است. در شب تاریک روح، چنین حالتی در کشاکش روان ناخودآگاه شما بوجود آمده است. شما درد ناشی از چنین شرایطی را در درون خودتان تجربه کرده اید. اکنون در مرحله ی پذیرش آن هستید.

در تجربه شب تاریک، نگرش قبلی تان به واسطه ی ارزش های جدیدی که توسط مرگ نفس و رشد روحتان به شما هدیه داده شده، مغلوب شده است. این شرایط تحت عنوان اختلال شناختی شناخته می شود. ناراحت کننده است که احساس کنید درون تان دو جهان بینی در برخورد با هم وجود دارد. اما شما با این دو نگرش و این دوگانگی آنقدر چالش خواهید داشت تا نهایتا باور و ارزش حقیقی را وارد زندگی تان کنید.


7 _ دیگر می دانی راه سقوط و شکست، راه صعود و پیروزی دوباره است.

“ناگهان زنده می شوید. و زندگی درد است و زندگی رنج است. و زندگی ترسناک است. اما خدای من! شما زنده اید و این بسیار دیدنی است!” جوزف کمپل

این نگرش، یک نشانه قدرتمند برای تجربه شب تاریک روح است. شما درک می کنید که از هم پاشیدگی، رنج و درد امکان پذیر و برای رشد ضروری است. یاد میگیرید که شکست خوردن اشکال نیست. یک مرحله است که باید طی شود. شب تاریک روح نیز یک مصیبت نیست. یک مرحله از رشد و تحول است. هر چند ممکن است با مصیبت بر سرتان فرود آید.

در واقع، درمیابید که قدرت و اقتدار شما دقیقا از تجربه ی شب تاریک روح نشات می گیرد و با مشتعل شدن جای سوختگی ها و زخم ها به مانند مدال های افتخار به عرصه ی حضور می آید.

به طور مداوم در حال تغییر ذهن تان هستید. شما آزموده شده اید. شما توسط فراز و نشیب های زندگی تایید می شوید. قدرت تان از توانایی انطباق و غلبه بر سقوط و جدا افتادگی و بازگشت دوباره، از یکپارچگی تا شکسته شدن و بازگشت محکم و قدرتمندتر، نشات می گیرد.


زندگی سفری پربار و ارزشمند است. به یاد داشته باشید که تضاد ها به زندگی معنا می بخشند. اگر شادی را می شناسید، بخاطر شناخت غم است. اگر نور را می شناسید، بخاطر شناخت تاریکی ست. و اگر به طلوع و تولد دوباره اعتقاد دارید، بخاطر عبور از شب و مرگ است.

منبع:

نوشته‌های مشابه

26 دیدگاه

  1. با سپاس بسیار از شما بابت به اشتراک گذاشتن این یادداشت.
    این مطلب رو چندین بار خواندم و شک ندارم حداقل برای من مفید بوده و راهگشا خواهد بود. ای کاش این امکان باشه که درباره مدت این شب تاریک بیشتر بگید و اینکه چقدر ممکنه طول بکشه و . . . .؟
    مشابهت های زیادی بین وضعیت خودم و نکته‌هایی که در مقاله گفته شده میبینم مخصوصاً تحلیل وسواس گونه بعضی چیزها و مفاهیم یا حتی یک واژه ،حتی مثلا موقعی که ظاهراً در حال تماشا کردن تلویزیون هستم. این یک چالش ذهنی رو در من بوجود اورده و خصوصیتی نیست که بتونم بگم همیشه اینجوری بودم .
    ظاهراً پرسشهایی که ذهنم رو اشغال کردن از چیزی تغذیه میکنن چون مدام رشد میکنن و درحال بزرگ شدن هستن نمیدونم خوبه یا بد ولی این پرسشها دارن خطوط و چهارچوبها وحتی بعضی هنجارهای عرفی رو در ذهنم بهم میریزن، نمیدونم یعنی چی؟ولی :  میترسم ذهنیتم بطور کلی نابود بشه!
    بدون اینکه قصد ارزش گذاری داشته باشم حس می‌کنم این پرسشها جزو موضوعات مورد علاقه بیشتر آدمها نیستن و این باعث میشه به قدرت تشخیص خودم شک کنم .
    اونقدر ذهنم درگیره که نمیتونم تشخیص بدم باتوجه به مطالب گفته شده در مقاله ، من چه وضعی دارم ، هرچند میدونم بالاخره یه بلایی سرم اومده، اما بیشتر این حس رو دارم که همه چی داره از دست میره اونم درحالیکه انگار خودم هم دوست دارم همین اتفاق بیفته! بیشتر حس ناتوانی دارم بجای حس عبور از چیزی .

دیدگاهتان را بنویسید