همچون کرگدن تنها سفرکن – گفتاری از بودا

چوب را

از برای هرآنچه زندگی می کند
کنار بگذار
با آن هیچ کس را میازار
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

از همراهی، محبت زاید
از محبت، رنج.
چون این زهر را
که از محبت برمی تراود ببینی،
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

با دلسوزی یاران یکرنگ
مرد، با دلی در بند،
غافل می ماند از مقصد.
چون در دوستی این بیم را بینی
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

همچون شاخه های انبوه خیزران، او
مشتاق فرزند و همسرست.
هم بدانسان که فراز شاخهای بلند
از پیچیدگی آزادست،
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

گوزن آزاد، می خروشد آزادانه
از برای غذای خود
همی رود
به هرجای که خواهد.
ای فرزانه،
نظر کن در این آزادی، و
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

تک و تنها، آزاد در همه جا
و به این و آن نیک خرسند.
بی باک، خطرها را به جان خریدار
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

اگر دوستی بیابی، که با او سفر کنی
مجذوب و ثابت قدم، لایق،
بر خطرها همه غالب
آگاه و خوشدل
هم مسیر او باش.

اما
چون کسی را نیافتی
که به همسفری ارزد
کسی که ثابت قدم و مجذوب نیست،
هم بدانسان که <راجه>، وامی گذارد
سرزمین فتح شده را
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

کام های شادی آور،
کام های شیرین،
کام های مجذوب کننده،
آشفته می کنند دل را
به اشکال گوناگون.
با دیدن این زهرزاده ی کام
به کردار کرگدن تنها سفر کن .

گرما و سرما، گرسنگی و عطش
باد، آفتاب،صف خرمگسان، ماران
با غلبه بر یکی و بر همه،
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

چونان که پیل سترگ و تناور
بسان نیلوفر،
که چون میلش به گوشه های جنگل باشد،
گله را ترک می گوید،
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

سخن خویشاوند خورشید را
براستی بشنو، و
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

با ترک بیهودگی های نظر
راه راست را و طریقت را
یافته
<می دانم مرا دیگری دلیل نیست>
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

آز رفته، تزویر و تشنگی و شک
همه رفته
فریب ها را همه بر باد داده
بی نیاز از جهان گشته
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

بازی ها و خوشی ها،
شادی ها و نشاط این جهانی،
به این ها همه دست یازیده
اما، بی توجه بدانها
بدور از فر و شکوه،
به راستگوئی،
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

چیزهای ثروت افزای، گره های خویشی
به یکباره باز نه این لذات را و
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

جز بند نیستند آنها، و
شادی شان کوتاه،
شیرینی شان اندک،
و رنج هاشان بسیار.
قلاب هائی در گلو را مانند،
این را بدان و با یقین
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

با چشمانی فروافتاده، بی درنگ
با حواسی و با اندیشه ای
نگاهبانی شده
با دلی
که نه چرکین شود
نه بسوزد
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

ای پدر خانواده، بدور افکن زیورها را
چونان چون درخت مرجان
بهنگام برگریزان
از جامه ی زرد برون آی، و
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

مزه ها را تشنه مباش،
از آز آزاد،
با گامهائی سنجیده،
خانه به خانه،
نه خواجه،
نه بنده،
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

ز پنچ مانع دل
آزاد،
ز زهر آلودگی
پاک،
یقین و کین به هیچ کس
مهر و عشق
به همه،
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

یکسانی و آرامش را یافته،
نه در راه تن آسان،
نه در اندیشه سست،
در راه دورترین مقصد
در آغاز و انجام نیرومند و استوار
پایدار،
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

غافل مشو از
تنها اندیشه کردن،
تفکر در تنهائی.
هماره با <درمه>سفر کن
زنده از زهر وجود
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

چون شیر بی باک از آوازها،
چون باد نه در بند دام،
چون نیلوفر بی آلایش آب
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

رخت و تخت خویش
چونان چون شیر
با فک نیرومند
شاه جانوران،
که فاتحانه می رود،
به دورافکن و
به کردار کرگدن تنها سفر کن.

یکسانی، دوستی، شفقت، آسایش و
دلسوزی بهنگام را
دنبال کن
آزاد از شهوت، فریب و کینه
بندها گسسته،
چونان چون زندگانی بی هراس از مرگ
در لحظه ی از میان رفتن،

به کردار کرگدن تنها سفر کن…

نوشته‌های مشابه

14 دیدگاه

  1. با تشکر. در دیدار با افکار بزرگان گاهی کلمات رنگ می بازند. بودا به انچه می گفت به انچه باور و یقین داشت خود عمل و زندگی می کرد. اگاهی و زمزمه های او, مسیر خوب زیستن است. به تک تک کلمات و واژه های همین مراقبه شعرگونه, توجه دقیق بفرمایید که چطور همه داشته های مادی را به سخره می گیرد و از درجه اعتبار ساقط می کند تا هنگامی که با مرگ روبرو می شوی هراسی نداشته باشی که بسان زندگی, جاری باشی و به مرگ به عنوان دری از هزار در نگاه کنی که می بندی شاید هم باز می کنی …

  2. آزاد از شهوت، فریب و کینه
    بندها گسسته،
    چونان چون زندگانی بی هراس از مرگ
    در لحظه ی از میان رفتن،
    واقعا جالبه که گاهی حرفی شعری یا حتی کلمه میتونه انقدر تاثیرگذار باشه و انسان رو به فکر ببره . واقعا ممنون

دیدگاهتان را بنویسید